هیچ‌هایک از ایران تا گرجستان | بخش سوم

تاریخ انتشار: 1401/9/7 | تاریخ آخرین ویرایش: 1402/10/8

در این قسمت با بخش سوم سفر هیچ‌هایکینگ از ایران به ترکیه و گرجستان با وب سایت دکوول همراه باشید.


روز چهارم (چهارشنبه - 16 تیر)

     6صبح بیدار شدیم و بعد از خوردن یه صبحانه کامل که شامل نسکافه با پنیر و عسل می‌شد، ساعت 7 صبح شنا کردیم و بعد از آماده شدن مجدد، 9 صبح به پیاده‌روی داخل شهر پرداختیم. بعد از دیدن ساختمان هتل شراتون (Sheraton Hotel) و عکس انداختن کنار تابلو بلوار باتومی به سمت Art Gallery و Art Shop در خیابان Plaza رفتیم. ساعت 11:45 به این مغازه‌ها رسیدیم. دیدیم و به سختی تونستیم بهشون بفهمونیم که چی می‌خوایم. نتونستیم چیزی بخریم و تو ادامه مسیر از چند کلیسا، میدان معروف و دیگر جاهای دیدنی در مسیر به ساحل کنار چرخ و فلک رسیدیم و در این محل هم به شنا پرداختیم. ساعت 14 از ساحل جدا شدیم و ساعت 14:30 دقیقه به رستوران محلی به منظور خوردن غذای محلی با نام کاچاپوری یا خاچاپوری پرداختیم.

خاچاپوری، اولین غذایی که آزاد نتونست تمومش کنه، درباره سفرنامه گرجستان با دکوول همراه باشید.

     در اطراف این رستوران چند اینترنت رایگان وجود داشت که می‌شد به راحتی از آنها استفاده کرد. ساعت 15:10 رستوران رو ترک کردیم و بعد از خرید کلاه آفتاب‌گیر برای آزاد (این وسیله در سفرهای این جوری بسیار حیاتی محسوب میشه) به سمت خروجی باتومی رفتیم تا شهر رو به سمت باغ بوتانیک (Botanic Garden) ترک کردیم. در این محل یک دستگاه استیشن قدیمی ما را سوار کرد و به ورودی پارک در کنار جاده رسانید، ساعت 16:35 اونجا بودیم. راننده و مسافران دیگر هم انگلیسی نمی‌تونستند صحبت کنند و با زبان بدن و گفتن چند تا اسم ملحق شدیم بهشون.

حرکت از خروجی باتومی تا ورودی پارک بوتانیک در کنار جاده در سفرنامه گرجستان در دکوول بخوانید.

     از همه مسافراش پول گرفت ولی از ما هزینه‌ای دریافت نکرد و در آخر هم خودش پیاده شد و راه رو نشون داد بهمون و از هم جدا شدیم. برای اومدن به پارک راه دیگری هم هست که با استفاده از قطار و مسیری که در کنار دریا برای آن تدارک دیده شده است به این پارک دست یافت (شکل 60). مسافتی رو پیاده طی کردیم و بعد از خرید بلیط ورودی به ارزش 8 لاری به ازاء هر نفر وارد پارک شدیم.

قیمت بلیط در باغ بوتانیک در سفرنامه گرجستان با دکوول همراه باشید.

     محل‌های بسیار مختلفی در پارک وجود داشت و بازدید از این پارک نیاز به تخصص و تلاش زیادی دارد. در حال لذت بردن از مناظر نقاشی‌وار پارک بودیم که دو با دو هیچ‌هایکر ترکیه‌ای آشنا شدیم و باهاشون عکس هم گرفتیم، صحبت کردن با اونا هم بسیار جالب و خوب بود و جالب‌تر اینکه تی‌شرت من و آزاد اون‌ها رو جذب کرده بود.

آشنایی با دو هیچ هایکر دیگه از ترکیه (جالب این بود که این افراد مجذوب تی شرتای طراحی شده ما شده بودند) در دکوول بخوانید.

     توی پارک که داشتیم می‌گشتیم توجهمون به تابلو Hiking Route (به اصطلاح مسیر پیمایشی) جلب شد، ما هم که کوله به دوش تو پارک داشتیم می‌گشتیم رفتیم سراغش. در عرض 2 دقیقه از سر و صدا و افراد رهایی پیدا کردیم و آنچه می‌دیدیم جنگلی انبوه بود و انبوه‌تر از اون صدای پرنده‌ها. دراز کشیدیم یه گوشه و محو تماشای سکوت بودیم که یه پسر و دختری ازمون راجع به ادامه مسیر پرسیدن و رفتن. ما هم بعد از چند دقیقه پیمایش رو از سر گرفتیم. واکنش تعجب آمیز راننده ماشینی که با لحجه تند و ناراحت گرجستانی داشت یه چیزایی می‌گفت (به نظر میومد که داره میگه برگردید :/)، بدون توجه به اون شخص ادامه دادیم و بعد دوباره از پیش اون دختر و پسر رد شدیم و از یه محلی رد شدیم که انگار انبار تدارکات و پشتیبانی قدیمی پارک بود (پر از لاشه‌های ماشین‌های مختلف و ابزار آلات زنگ زده).

بخشی از مسیر هایکینگ در داخل باغ بوتانیک در دکوول ببینید و درباره آن بخوانید.

     از کسی دوباره آدرس رو پرسیدم که گفت مستقیم برید. در ادامه مسیر، پارس سگی که می‌ترسوند ما رو که وارد نشیم و دیدن مناظری از خونه‌های روستایی توجه ما رو جلب کرد به اینکه به یه روستا رسیدیم. با نگاه کردن به نقشه متوجه شدیم که از پارک به دور هستیم و دوباره حس زیبای گم شدن در یک پارک حفاظت شده اومد به سراغمون. بیشتر از خودمون نگران اونایی بودیم که عقب داشتن میومدن.

     دوباره تو روستا راجع به مسیر پرسیدیم و بهمون نشون دادن و ادامه مسیر رو در پیش گرفتیم. با درختای میوه‌ای که سر راه بودن از خودمون پذیرایی کردیم و رفتیم رسیدیم به یه چند راهی که راه درست رو به نظرمون انتخاب کردیم و رفتیم به عمق جنگل. چون نگران پشت سریا بودیم سعی می‌کردیم تو دوراهیا نشونه‌هایی بذاریم که گم نشن، چون همه تابلو‌ها رو درآورده بودن. همینجوری ادامه می‌دادیم و بعد از حدود 1 ساعت تونستیم از خروجی پارک سر در بیاریم (اینجا هم یه کلیپ خیلی باحال ضبط شد که من بازی می‌کردم و آزاد گزارش می‌داد). ولی خوشحالم که از این مسیر رفتیم چون اونقدر زیبایی دیدیم که عمرا تو مسیر طبیعی کسی ندیدشون.

هیچ به سمت پارک ملی میترالا در سفرنامه گرجستان در دکوول بخوانید.

     ساعت 19:50 دقیقه از پارک خارج شدیم تا به سمت پارک ملی میترالا (Mitrala National Park) بریم. یک بنز تو خروجی پارک ما رو سوار کرد و ما رو به سمت اول جاده فرعی پارک ملی رساند. نکته جالب راجع به گرجستان این بود که یه تعداد از اتومبیل‌ها دارای فرمان سمت راست و تعدادی از اتومبیل‌‌ها نیز دارای فرمان دست چپ بودند. وقتی این اتومبیل بنز نگه داشت از سمت راست نزدیک شدم تا در جلو اتومبیل بنشینم ولی به راننده برخوردم. به این دلیل آزاد از سمت دیگه رفت و نشست جلو. ساعت 8 عصر اول جاده فرعی آماده گرفتن دست تکون دادن بودیم. که 10 دقیقه بعد یک ماشین شاسی بلند نگه داشت، که فرمان اتومبیلش هم درست مثل بنز قبلی سمت راست بود. راننده لباس نظامی تنش بود که تازه از ماموریت اومده بود، اونم از افعانستان. فکر کردن راجع بش حتی برام سخته. جالب این بود که روز تولد پسره بود و با خانومش که چند کلمه‌ای انگلیسی بلد بود داشتان می‌رفتن به روستای پدریشون تا جشن بگیرن. ما رو به سمت اولین روستا بردند. به روستای پدری‌شون می‌رفتند.

مایی از پل‌های کابلی و معلق اشاره شده در سفرنامه گرجستان به دکوول همراه باشید.

     جایی ما رو پیاده کردند و به ما دو تا پل معلق رو نشون دادند و گفتند که باید از این پل‌ها برید اونور و اونجام منتظر ماشین باشید و به مقصدی که می‌خواین برین. دو تا پل معلق خوشگل که فقط به دویدن روش فکر می‌کردم. اول من رفتم روی پل و تکونای پل من رو به یاد گندبکی ک انداخت که داشت پشت سرم میومد از روی پل که داشتیم رد می‌شدیم شیرجه مردی محلی از روی صخره‌ای که فکر کنم 1.5 متر ارتفاع داشت توجه ما رو به خودش جلب کرد. دوتامونم نا خودآگاه به هم نگاه کردیم (از اونجایی که هر جایی یه آبی جمع شده باشه باید شنا می‌کردیم و شعار مایو نباید خشک باشد را همراه داشتیم) برگشتیم زیر پل و بعد از صحبت با محلی‌ها پشت یه صخره‌ای لباس عوض کردیم به شنا پرداختیم.

محلی که شنا در اون واقعا حالمون رو جا آورد در سفرنامه گرجستان در دکوول بخوانید.

     عجب آبی و عجب صخره‌ای (فقط کسی نبود که ازمون عکس بگیره). کارمون تموم شد و طرف دیگه پل‌های معلق منتظر اتومبیل ماندیم. ساعت 21:15 دقیقه با ماشینی به روستای خالا (Khala) رسیدیم، ظاهرا این نقطه آخرین جایی بود که ماشین‌های گذری ازش رد می‌شدن. تصمیم گرفتیم که ادامه مسیر تا ورودی پارک رو پیاده طی کنیم، این مسیر حدود 1.5 کیلومتر بود. ساعت 22 به این نقطه رسیدیم در ورودی پارک میترالا کمپ زدیم. توی مسیر همراهی سگ نگهبون پارک برامون خیلی جالب بود و جالب‌تر از اون وجود کرمای شب‌تاب در تمام جاده بود که در تاریکی جنگل تاریک نمایش بسیار جالبی رو اجرا می‌کردند.

مردی نازنین که ما را از دوراهی تا انتهای روستای خالا رساند در سفرنامه گرجستان در دکوول بخوانید.

     همینطور که راه رو ادامه می‌دادیم و به هیچ جای خاصی نمی‌رسیدیم کم‌کم داشت نگرانی به سراغمون چون جای مناسبی برای کمپ کردن وجود نداشت و حتی به بازگشت به روستا هم فکر کردیم ولی جلوتر به جنگل بانی پارک رسیدیم و امیدهامون برگشت وقتی بعد از اینکه رسیدیم جنگل بانی با یه چراغ قوه به سراغمون اومد و بعد از صحبت باهاش بهمون اجازه داد کنار ساختمان جنگل بانی و کنار ساحل یه رودخونه عالی چادر بزنیم. بعد از برپایی چادر به آماده کردن شام پرداختیم. وقتی لیمو میچلونی توی عدسی عجب چیزی میشه. ساعت 23:30 خاموشی اعلام شد و خوابیدیم.

سگ نگهبان در محل کمپ که با آزاد دوست شده بود در سفرنامه ایران گرجستان به دکوول همراه باشید.

روز پنجم (پنج‌شنبه 17 تیرماه)

     بیدار باش ساعت7:30 صبح تعیین شده بود. بعد از خوردن صبحانه و آماده کردن چای، بخش بزرگی از وسیله‌هایی که داشتیم رو در محیط‌بانی به امانت گذاشتیم (وقتی شب دوباره به محیط‌بانی برگشتیم تازه متوجه شدیم که هم برای کمپ زدن و هم برای امانت گذاشتن وسیله باید پولی به نگهبون می‌دادیم، ما که هیچی ندادیم چون نداشتیم که بدیم. یا شاید فقط میخواست از ما که توریست بودیم پولی بگیره برای خودش چون جنگل بانی که بهش وسایلو سپرده بودیم حرفی از پول نزد) و با کوله‌باری سبک‌تر و فقط با یک کوله‌پشتی به ادامه مسیر پرداختیم.

     از دیشب یه حالت تهوع عجیبی داشتم و همین، شرایطم رو یکم به هم ریخته بود، به هر حال مسیر رو آغاز کردیم و بعد از طی حدود 7 ساعت به ابتدای مسیری که می‌خواستیم رسیدیم (منظور مسیر اصلی ورود به فایل جی‌پی‌اسی بود که مشخص کرده بودیم هستش). مقرر شده بود که هر 1 ساعت کوله رو عوض کنیم، 1 ساعت اول رو هم من گرفتیم، وقتی اولین تعویض رو خواستیم انجام بدیم اتفاقی دیدیم مردی سبد به دوش با کوله‌باری از عسل داره از جنگل داره میاد به سمت مسیری که ما داشتیم پیش می‌رفتیم. تنها پولی که داشتیم یعنی 20 لاری رو به مرد عسل فروش دادیم. آزاد هم با خبری که من دادم بهش خوشحال بود (یه قبرستون مسیحی، آخه عاشق دیدن قبرستونه دیگه چیکارش میشه کرد). پیش رفتیم تا به محل کمپ اقامتی مسافران و گرشگران رسیدیم.

سفرنامه گرجستان به دکوول همراه باشید.

     اینجا جایی بود که مسافران و گردشگران رو ثبت نام میکردن و ازشون درخواست ورودی میکردن ولی طبق معمول ما بعد پاره ای از مذاکرات پولی ندادیم و از این مرحله هم به سلامت گذشتیم. البته تو این مرکز امکاناتی مثل کیسه خواب و سابر تجهیزات کمپینگ اجاره داده می‌شد. وجود تابلویی که به شهر اصفهان اشاره کرده بود بسیار جالب بود (شکل 77). در ادمه کوله دست آزاد بود و من مقداری تند رفتم و اونجایی که باید شروع می‌کردم رو رد کردم و آزاد اومد دنبالم و من رو برگردوند. در این منطقه هم امکان انجام ورزش‌های مهیج، کمپینگ، اقامت در هتل  و ... مهیا بود.

هتل میترالا در سفرنامه گرجستان در دکوول بخوانید.

     رسیدیم به یکی از جالب‌ترین تجهیزاتی که در این سفر باهاش مواجه شده بودیم. ماشین کابلی که باید برای گذر ازش پول می‌دادیم ولی ما پولی نداشتیم که بدیم بنابراین اون آقا به ما اجازه داد که بدون پرداخت پول مسیر رو طی کنیم و به ابتدای مسیر جنگلی برسیم. ماشینی که داریم راجع بش صحبت می‌کنیم یه کابین بود که توش یه چرخ دوار گذاشته شده بودند و با چرخوندن اون کابین روی طناب‌های کار گذاشته شده می‌لغزید و به سمت دیگه رود می‌رفت. من هنوز یکم ناخوش‌احوال بودم به این خاطر آزاد انرژی بیشتری خرج می‌کرد تو شناسایی مسیر و باقی امور. بعد از طی چند کیلومتر به یک سه راهی رسیدیم و تابلو دریاچه، جنگل و آبشار توجه ما رو جلب کرد. چون قصد پیمودن تمام جاهارو داشتیم به سمت دریاچه رفتیم که مسیری نسبتا طولانی هم بود با شیبی بد و پله‌های زیاد.

بخشی از پوشش گیاهی چون دروازه در دل جنگل در دکوول ببینید.

     هیچ کس غیر از ما دو نفر نبود یه دریاچه آروم و پرآب که یه گوشه‌ای از اون یه قایق پارک کرده بود و طبق معمول کنجکاوی و تلاش برای سوار شدن به قایقی که بعد از سوار شدن فهمیدیم با زنجیر بستنش به صخره‌ای بزرگ ولی ما رفتیم و سوارش شدیم (هم دنده جلو داشت و هم دنده عقب و فرمون).

قایق پهلو گرفته در کنار دریاچه در پارک ملی میترالا در دکوول ببینید و درباره آن بخوانید.

     بعد از بازدید از دریاچه و استراحت در سه راهی فوق‌الذکر با دو تیم دیگر همسو شدیم و ارتباطات جالبی بین ما و آنها برقرار گردید. بعد از استراحت با سرعت به سمت آبشار رفتیم و داشتیم برنامه‌ریزی می‌کردیم که بریم و یه دوش بگیریم که اینکار هم انجام شد. ارتفاع آبشار بسیار زیاد بود و قدرتش به قدری زیاد بود که حس می‌کردی سرت رو داره سوراخ می‌کنه. به پیشنهاد آزاد آبشار رو به طور خط‌الراسی طی کردیم (اصطلاحی جدید در دوره آبشار نوردی). رفتن به زیر این آبشار هم آرامش بسیار زیادی را برای ما به همراه داشت و روح جدیدی را برای ادامه مسیر که در واقع مسیر جدی ما محسوب می‌شد در وجود ما دمید.

آبشاری عظیم که به شنا در آن پرداخته شد در دکوول ببینید.

     به پیمایش مسیر جنگلی پرداختیم، شیبی تند اما مسیر مشخص، در کنار انواع پوشش‌های گیاهی که تحت الشعاع درختان بلند قرار گرفته بودند و نور آفتاب به سختی از لای برگ‌های درختان عبور می‌کرد و در جای‌جای مسیر نیز تابلوهای راهنما و تابلوهایی که توضیحاتی راجع به منطقه و پوشش گیاهی و حیوانی اطراف نشان می‌داد و ما نیز از مطالعه آنها محضوض می‌شدیم. همچنین بعضا دیدن درختان بزرگ و تنومندی که در جای جای مسیر افتاده بودند ما را اندوهگین می‌ساخت اما مناظری بسیار دلنشین توسط آنها ایجاد شده بود.

درباره سفرنامه ایران گرجستان در دکوول بخوانید.

     مسیری بسیار طولانی پیموده شده بود و به دلیل اینکه نتوانسته بودیم وعده غذایی مناسبی دریافت کنیم به تدریج قدرتمان تحلیل می‌رفت. و هرچند هر دو سابقه کوهنوردی‌ها و طبیعت‌گردی‌های طولانی داشتیم ولی این بار انگار مورد متفاوتی بود و هر دو بر سر سخت بودن مسیر نسبت به ارتفاع و مسافت طی شدمون توافق خاصی داشتیم اما انرژی در کنار هم بودن و اتمام این برنامه هیجان انگیز ما رو پیش می‌برد و ما ولع اتمام مسیر و رفتن به کنار ساحل رو داشتیم. ناگهان تابلو دیدن وجود خرس در منطقه ما رو به خودمون آورد، در یه کشور غریب بدون داشتن امکانات مقابله با حیوانات وحشی، بدون تلفن، بدون بی‌سیم و حتی بدون چاقو در مسیری داشتیم پیش می‌رفتیم که خیلی وقت بود انگار کسی نیومده بود. به این خاطر تابلو رو با تمام دقت خوندیم و یکمی با احتیاط بیشتری به مسیر ادامه دادیم.

تابلو توضیح خرس‌های منطقه در دکوول بخوانید.

     اتمام مسیر جنگلی مصادف با رسیدن به Visitor's Center بود. بعد از گذشتن از محل اقامت گردشگران و چند دقیقه استراحت در کنار قبرستان به ادامه مسیر پرداختیم تا به سرعت به ورودی پارک برسیم و بعد از گرفتن تجهیزاتمون از محیط‌بانی به سمت شهر سرایزیر شیم. بعد از این نقطه و تحویل گرفتم لوازم سریع به سمت انتهای پارک خالا رفتیم و تصادفا در این نقطه که اتومبیل‌های بسیار کمی تردد می‌کنند به سرعت ماشینی پیدا کردیم و بعد از تعویض ماشین به کنار جاده اصلی ترانزیتی رسیدیم.

جاده فرعی به سمت میترالا به کابولتی در سفرنامه گرجستان در دکوول بخوانید.

     ساعت 20 به جاده اصلی به سمت باتومی و پتی رسیدیم و سوار ماشین دو خانم شدیم و ما را تا شهر کوبولتی رساندند. در مسیر رسیدن به شهر کوبولتی از قلعه پترا نیز دیدن گردید (قلعه‌ای که روی جاده ابریشم ساخته شده بود) (شکل 80). ساعت 21:15 دقیقه پس از پیمودن 600 متر از مرکز شهر به سمت ساحل، چادر برپا شد. باد نسبتا شدیدی وزیدن داشت و دریا تا حدودی مواج بود و ما نگران از بارش باران بودیم که شروع به باریدن کرد اما بارش اول فقط 30 دقیقه به طول انجامید و کاملا آرام و نم‌نم باریدن گرفته بود. بارش دوم به گفته آزاد 2 صبح شروع گردید و اما از لحاظ شدت بارشی به این سرعت و تداوم و شدت در تمام عمرم ندیده بودم. این بار بارش حدود 15 ساعت ادامه داشت.


یوسف تقی زاده
یوسف تقی زاده

علاقه شخصی من به کوهنوردی و صعودهای بلند هیمالیایی منجر شد که به شکل حرفه‌ای این ورزش رو دنبال کنم و به سمت مربی شدن و راهنمای کوهستان شدن برم.