دامنههای البرز، نگینهای سبز بی شماری در خود نهان کرده که سفر به هریک با تجربهای به یاد ماندنی همراه است، در این میان اما، سفر به روستای نوا و دشت آزو با چشماندازهای بی نظیر از دامنههای سر سبز و قله پر صلابت دماوند، همراه با تنفس هوای پاک و سبک کوهستانی حکایت دیگری دارد. در این سفر با دکوول همراه باشید. شوق تماشای کوهستان و خصوصا قلل مرتفع و پرابهت، از آن دست چیزهایی است که بیشتر ما آدمها آن را دوست داریم و هنگامی که صحبت از دماوند به میان میآید این اشتیاق همراه با غروری پنهان همراه میشود. دماوند البته کوه عجیبی است، تقریبا هر جای دامنه این کوه سپید پای دربند که باشید ، باز هم یک چشمانداز از بام ایران پیش رویتان است. حتی اگر دماوند زیبا هم در فاصله دور باشد، باز هم پر صلابت و تماشایی است. اما اگر دنبال منطقهای هستید که بهترین چشم اندازها را از این کوه پرصلابت پیش رویتان بگشاید ، باید راهی دشت آزو شوید.
ما نیز به دنبال ملاقات با این گنبد گیتی پر ابهت، صبح یک جمعه بهاری با آسمانی آبی و هوایی لطیف، به مقصدی در نزدیکیهای تهران روان شدیم. همه چیز نوید یک روز خوب و خاطرهانگیز را میداد. کمی بعدتر از پلور جادهای مارپیچ را پیش گرفتیم و به روستایی رسیدیم با نام "نوا" که از همان ابتدای مسیر با نوای خوش پرندگان همراه بود.
هوا کمی سرد و آفتابی بود. زمانی که نور خورشید از پشتکوههای دوبرار و پاشوره سوسو میکرد، ما از کوچه باغهای زیبای نوا عبور میکردیم. دشت آزو در جنوب استان مازندران و در همسایگی هراز ، دشتی است نسبتا مرتفع و خنک، و روستای نوا هم که تقریبا اسمش با این دشت گره خورده ، نزدیکترین آبادی به آنجاست. روستایی که از توابع شهرستان لاریجان است و در ۸۵ کیلومتری آمل قرار دارد و با تهران هم کم و بیش دو ساعت و نیم فاصله دارد. اغلب اهالی این دهکدهی ییلاقی در آمل برای خود کسب و کاری دارند و فصلهای سرد سال را در آمل روزگار میگذرانند.
هنوز خنکای زمستان، کم و بیش در کوهستانهای اطراف حکم فرماست و گویی دست هنرمندی بر ستیغ زمخت و سخت کوهها رنگی به سپیدی و روشنایی پاشیده و اینچنین حال و هوای کوهستان اطراف را ماورایی و اعجابانگیز سازد. بد نیست بدانیم که در فرهنگ ایران زمین حتی هشت هزار تا 9 هزار سال پیش هم عنصر کوه همیشه مقدس بوده است. میتوان روی سفالینههای قدیمی کشف شده از نقاط مختلف ایران نقوش ^^ ^ ^^ که شبیه تصویر سلسله جبال است را مشاهده کرد. تقدس کوه باعث میشده که در دورههایی قله دماوند برای ایرانیان احترام و ارزش زیادی داشته باشد و مردم کمکم بهسوی دامنههایش رهسپار شوند و سکونتگاههایی در اطراف آن ساخته شود.
در میان راه کمی استراحت میکنیم و از آسمان آبی و خنکای کوهستان کیفور میشویم. ما راستش، احاطه شدهایم، رودررویمان دیوارهای ستبر و زیبا که پاشوره نام دارد و پشت سرمان دماوند این بام ایران زمین و آنچه برایمان باقی میماند قدم گذاشتن در دشتی سبز و پهناور است که سوغاتش نوای خوش پرندگان است و صدای جوشش آب که بر پیکرهاش جاریست. تنفس هوا در آزو و تماشای هیبت تمام قد دماوند، این اسطوره همیشه پابرجا، چنان فرحبخش است که گویی پا از زمین بیرون گذاشته و نسیم بهشتی را استشمام میکنیم.
از تماشای قله دماوند نمیتوان به سادگی چشم برداشت، ولی ارتفاعات پاشوره هم در این موقع از سال چنان دلبری میکند که نمیشود قیدش را زد. قلهای که با بلندای حدودا سه هزار و 900 متری روبروی دماوند قد علم کرده و همه ساله کوهنوردان زیادی را به سوی خود و چشمانداز زیبایش میکشاند. علت نامگذاری قله پاشوره به دلیل نوع سنگهایی است که روی قله، وجود دارد. یعنی همان سنگ پا که در ابعاد مختلف و بسیار سبک هستند و منشأ آتشفشانی دارند و شاید همین تضاد شگفتآور طبیعت سنگلاخی و خشن پاشوره با لطافت و چشمنوازی دشت آزو است که در فاصلهای کم، ما را حیرتزده از شگفتیهای خلقت آفریدگار این سرزمین، میسازد.
در گذشته دماوند را دوماوند مینامیدند. یعنی محل بلند شدن دود. در قصههای اوستا آمده که روان مردگان پس از مردن باید از روی پل "چینوند" بگذرد. پل چینبند در دامنه کوهی به نام "حرا برزیتی" واقع شده است. گویی این کوه همان دماوند معروف خود ماست که برای رسیدن به آن دنیا باید از دامن آغوشش بگذریم تا اگر نیک رفتار باشیم اعمال ما در قالب دوشیزهای زیبا دست ما را گرفته و از پل رد کند و وای به روزی که بدکردار باشیم که در آن صورت پل چینوند به باریکی مویی در میآید و ما در کام مارها و آتش دوزخ سقوط خواهیم کرد! زیبا بود نه...؟ خیلی شباهت دارد به پل صراط و عقاید مسلمانان. اینجاست که میفهمیم ریشه همه ادیان آسمانی در یک خاک قرار دارند. خاک الهی توحید پرستی!
دماوند در قصه آرش کمانگیر هم جای دارد. آرش قهرمان ایران زمین از بالای قله این کوه تیر در کمان گذاشته و با قدرت جانش را در چله رها میکند تا مرز ایرانزمین را با جانش حفظ کند. حالا میتوان فهمید که چرا کوهستان انقدر برای مردمان ایرانزمین مقدس است؛ برای مردمانی سختکوش و باوقارکه همانند قلههای البرز سر به پهنه آسمان میزنند و با ابرها میآمیزند.
دیگراز زیباییاش طاقت از دست میدهیم. صدای جوشش آب مثل لالاییِ مادران به ما آرامش میداد و کلبهای که در پیکره پهناور دشت چون پناهی انتظارمان را میکشید. دشتی فراخ! دشتی رویایی و دماوند که این بار در برابر ما تمام رخ به نظاره ایستاده است . سر و تن شسته و چهره آراسته، درست مانند بزرگان ادب و فرهنگ ما که در مهمانیهایشان برای کوچکترها احترام بیشتری قائلند دماوند نیز این گونه در برابرمان، رخ نموده است. خدایا چه باید کرد در درک این همه زیبایی و این همه جلوه، این لحظه نابِ زندگی، چگونه از خود بی خود نشویم؟! در چنین حال و هوایی به یاد شعری از حافظ میافتم که میگوید:
کم تر از ذره نِه ای ، پست مشو، مهر به ورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
وقت رفتن فرا میرسد؛ دماوند و دشت پر غرور آزو، ساکت و آرام باقی میمانند و ما غرق در آرامش میشویم و راه بازگشت به تهران را پیش میگیریم. فراموش نکنیم این دشت زیبا و چشمانداز باشکوه، هدیه خدادادی و میراثی گرانبها است که هزارههاست به ما رسیده؛ پس در حفظ و نگهداری مسئولانه از آن بکوشیم و میراثدار خوبی باشیم.