دنیای عمودی برای هر کسی به گونهای شکل میگیرد. برای یرزی (یورک) کوکوچکا در 4 سپتامبر 1965 بود که پا به جهان گذاشت. شنبه روزی چهار بعد از ظهر و بعد از لذت لمس صخره و بالا رفتن از آن دنیایی عمودی او شکل گرفت و تا آخرین ثانیههای زندگیش نیز همراه وی بود. یورک 10 روز پس از اولین تجربه، در کلاس آموزشی ده روزهای شرکت میکند و مسیر معمول و کلاسیک زامارلاتانیا (Zamarlata nia) را صعود میکند. یک سال بعد وی توانست سختترین مسیر تاترا یعنی تیغه چپ کازالنیکا (Kazalnica) را صعود کند. آنهم 5 روز پس از با شکست همراه بودن اولین تلاش یورک که با شکستن چکش دست ساز وی ناکام مانده بود. جالب و حیرت انگیز است. برای مطالعه بیشتر درباره کتاب دنیای عمود من با این مقاله ار وب سایت دکوول همراه باشید. همچنین میتوانید بخش اول گذری بر کتاب دنیای عمودی من از یرزی کوکوچکا با ما همراه باشید.
- همچنین جهت دانلود کتاب دنیای عمودی من اثر یرزی کوکوچکا به قسمت پایین مقاله مراجعه کنید.
فهرست:
بخش دوم
یورک بلافاصله بعد از برگشت فردای همان روز بار خود را میبندد و از مسیری انحرافی قصد برگشت به روستاهای پایین دست را میکند. بعد از چندین روز جدال با یخچالهای عظیم و هر روز تعویض پانسمانها پا نهایتا به روستایی میرسد که کسی اصلا باور نمیکند انسانی توانسته باشد از آنجا به تنهایی گذر کند. بعد از رسیدن به یک روستا و اقامت در خانهای محلی سرانجام به وسیله یه جیپ به سمت کاتماندو راهی میشود. بعد از تماسهایی که با کمپ اصلی چوآیو برقرار میکند متوجه میشود قله هنوز صعود نشده است و بنابراین با تمام سرعت بدون استراحت وسیلههای خود را جمع میکند تا به کمپ اصلی قله چوآیو برود.
پرواز روز اول و دوم به دلیل شرایط هوایی کنسل میشود اما سرانجام پرواز روز سوم انجام میگیرد و به لوکلا میرود و سپس میتواند به سمت کمپ اصلی پیادهروی را شروع کند. با تمام سرعت پیش میرود از مسیری فرعی تا زودتر بتواند به آنجا برسد. امتناع از نشان دادن پای خود به دکتر و سرانجام رسیدن به کمپ اصلی. زیگا هاینریش در کمپ اصلی منتظر او بود. یورک تنها در مدت 3 روز تمام مسیر تا کمپ اصلی را طی کرده بود. یورک بعد از رسیدن به بارگاه اصلی گزارشی دریافت میکند. تیم توانسته بود بعد از گشایش مسیری جدید در جبهه جنوب شرقی تا کمپ 4 دست یابد.
ماچیژها در کمپ 4 بودند و دو همنورد دیگر نیز در کمپ 3 تیم حمله بعدی به شمار میرفتند. بدون استراحت یورگ و زیگا به کمپ 1 و سپس کمپ 2 میروند منتظر بقیه میمانند تا کارشان تمام شود. قله را صعود کرده و به پایین برگردند. یورک میگوید از اینکه ماچیژها قبل از او به قله دست یافتهاند احساس حسادت میکرده است. نکته اینجا بود که ماچیژها اعلام کردند بخشی از طنابهای ثابت مسیر را برداشتهاند زیرا ممکن بود بالاتر به آن نیاز داشته باشند.
اشتباهات همه جا میتوانند رخ دهند، 160 متر مانده به بارگاه چهارم بود که مسیری دشوار در پیش رو بود. یورک قصد تعویض باتریهای هدلامپش را میکند که هدلامپ از دستش میافتد و مجدد در تاریکی مطلق فرو میروند. مسیر به قدری مشخص بود یک یخ بلور که فقط باید آن را سوراخ کرده و صعود کرد. بازی ادامه داشت یورک میگوید از آن قسمت دشوار درآمدیم و به یک یال بسیار تیز رسیدم در آن یال تیز نهایتا جا برای نشستن دو نفر وجود داشت. یورک میگوید زیگا سردش شده بود مدت طولانی در حمایت کلنگم نشستم که زیگا را حمایت کنم تا بالاتر بیاید. مدت طولانی طناب کشیده شد مطمئن بودم اتفاقی افتاده است نهایتا بعد از مدتی طولانی زیگا نفس نفس زنان به من رسید. گفت از تراورس افتادم.
یورک میگوید: فقط 60 متر زیر چادرها مجبور شده بودیم در بیرون و در فضای آزاد بخوابیم. تصمیم گرفتیم چند ساعت استراحت کنیم اما آن چند ساعت تبدیل به یک شب و روز کامل شد. به زودی آفتاب غروب میکرد. با هم فکری با زیگا در ساعت 4 بعد از ظهر تصمیم به ادامه صعود گرفته میشود. یورک میگوید اینبار من تنها دیوانه گروه نبودم. ساعت 5:15 بعد از ظهر به وقت محلی به قله دست پیدا میکنند. تصویری بینهایت زیبا. یالهای یخی و پرشیب به اتمام میرسند و قله چوآیو که به اندازه چند زمین فوتبال در افق کشیده شده است نمایان میشود. چندین عکس میگیرند و فقط به یک چیز فکر میکنند پایین رفتن با حداکثر سرعت.
بعد از مبارزه طولانی با خستگی و مواجه با یک پرتگاه و یک شب مانی دیگر در هوای آزاد به کمپ 2 رسیدیم و یک روز در آنجا استراحت کردیم و روز بعد به کمپ 2 رفته و سپس توانستیم خود را قبل از نیمه شب 19 فوریه به کمپ اصلی برسانیم. فردای آن روز نیز به سمت پایین حرکت خود را شروع کردیم. جالب است بعد از این صعود است که یورک رقیبی جدی برای مسنر به حساب میآید. دو هشت هزار متری در زمستان آنهم برای اولین بار دستاوردی است که هنوز هم دست نخورده باقیمانده است. یورک به دنبال پیادهسازی نقشه جنون آمیز 14 هشت هزار متری از 14 مسیر جدید یا زمستانی بود.
زنجیره تراژدیها
برای کوکوچکا دیگر همه چی متفاوت بود. منتظر بود تا به رقص دعوت شود. نه یک رقص معمولی بلکه رقص در کوهستان. شنیده بود که تیمی در کراکو برای قله نانگاپاربات آماده میشوند اما از آنجایی که یک بار ده سال پیش تقاضای او را رد کرده بودند نمیخواست درخواست دهد. سرانجام پاول مولارتز سرپرست برنامه با یورک تماس میگیرد و یورک برای صعود آماده میشود.
در سوم می بود که در جشن ملی لهستان یورک با ارتباطاتی که داشت توانست مواد غذایی کمیاب خود را برای این صعود تامین کند. تمام مدارکش را گم میکند و در ایستگاه بازرسی کراکو دو روز بازداشت میشود. 30 ساعت اتوبوس سواری تا گیلگیت و جیپ سواری در جادههای عجیب و غریب به مفهوم دیدن دوباره فیلم نانگاپاربات بود. اولین رویارویی با هیمالیای بلند و یادآوری تجربه اولین شکست در آن. جایی که تفکرات مبنی بر خاص بودن هیمالیانوردان شکست.
تنها قلهای که بعد از جیپ سواری کوتاه و دو روز پیادهروی به سادگی میتوان به کمپ اصلی آن دست یافت همین نانگاپاربات زیباست. بارگاه اصلی در ارتفاع 3300 متری قرار دارد. در بخشهایی از این فیلم دوباره به نمایش درآمده به 8 سال پیش رفتم. در ارتفاع 7400 متری همراه با مارک پرونوبیس و مانیوس پیکوتوسکی بودیم. پرسیدم حال چکار کنیم: مارک گفت من هنوز در پاهایم حسی ندارم و مانیوس گفت من هم امیدی به صعود ندارم. وقتی گفتم مارک اینجا منتظر ما باشد و تلاش دیگری به قله کنیم با سکوتی ناشی از جواب منفی روبرو شدم و وقتی گفتم اصلا من تنها ادامه میدهم مارک واکنش نشان داد. گفت احمق نباش فقط تو سرحالی و اگر برنگردی به معنی مرگ ما خواهد بود.
موافقت کردم در روزی که آسمان آبی و خورشید در آسمان و هوایی بدون باد وجود داشت به پایین برگشتیم. مارک تمام انگشتان پاهایش را از دست داد و مانیوس نیز تا آخر عمر از حساسیت به سرما در دست و پاهایش رنج برد. از این برنامه تا حدودی ته دلم خالی بود. مسیر جدیدی روی جنوب شرقی، مسیری که از صعود آن در 8 سال پیش منصرف شدیم و به مسیر معمول در رخ راخیوت رفتیم.
در این برنامه زیگا که کوهنورد بسار قابل اعتمادی بود و همچنین تادژ پتروسکی که موفقیتهای بسیار خوبی به دست آورده بود حضور داشتند. از آنجایی که تیم بین المللی بود دو جوان به نامهای کارلوس و السا نیز حضور داشتند که از مکزیک، سرزمین کاکتوسها، به تیم پیوسته بودند. انتظار هم طنابی با زیگا و تادژ را داشتم که سرپرست توضیح داد چنین اتفاقی نخواهد افتاد زیرا بقیه در آن صورت شانسی برای رسیدن به قله نخواهند داشت.
مسیر بسیار خطرناک بود؛ بهمنهای بی پایانی از آن سرازیر بود. بین کمپ 1 و 2 بسیار میتوانست خطرناک باشد. ریزش سنگ و بهمن مدام طنابهای ثابت این بخش از مسیر را از بین میبرد و عملا یکی از تیمها فقط نقش اصلاح این طنابها را بر عهده داشت. بعد از روزها و روزها تلاش سنگین و شب مانی در یک شیب یخی توانستیم بارگاه سوم را ایجاد کنیم. زیر یک برج یخی که چون محافظی بزرگ ما را از بهمنهای بزرگی که رخ میداد محافظت میکرد. به دلیل بارش زیاد و امکان مدفون شدن چادرها من به همراه اسلاوک در کمپ سوم در ارتفاع 6200 متر ماندیم که از آن محافظت کنیم.
نهایتا بعد از جابجایی نهایی کمپ سوم به مکانی مناسبتر به سمت کمپ اصلی سرازیر شدیم. وقتی به پایین برگشتیم کولهای آویزان از یک صخره من را نگران کرد و سپس وقتی به کمپ 1 برگشتم و آن را خالی یافتم نگرانی من تشدید شد. بله آندری سامولویچ درگیر بهمن شده بود آنهم درست قبل از بارگاه یک. زنده ماند اما شدت جراحات بسیار بسیار شدید بود. پاول مولارتز کولهاش را به صخره آویزان کرده بود تا به کمک آندری برود. به نوعی زمان و ساعتهای صعود ما را هوا و شرایط محیطی دیکته میکرد. اوایل صبح بهمنهای کم و با تابش آفتاب بر روی شیبها بهمنهای بسیار زیاد از شیبها سرازیر میشد که همانند بمباران هوایی بودند.
بعد از تلاش برای نصب طناب ثابت تا کمپ 4 که بسیار دشوار و زمان بر بود توانستیم با آندری طناب را ثابت کنیم و در هوایی تاریک خود را به بارگاه چهارم در ارتفاع 7400 متری برسانیم. تیم دومی که به عنوان تیم پشتیبان قله وارد عمل شده بودند قرار بود به کمپ 2 و سپس 3 برسند. وقتی سر ساعت 13 به وقت محلی بیسیم را روشن کردیم تا از وضعیت تیمها آگاه شویم متوجه شدیم که این تیم ساعت 11:10 دقیقه گرفتار بهمن شده است. پیوتر کالموس با برخورد بهمن به پایین میرود و تنها تیمهایی که در بارگاه اول و پایینتر بودند میتوانستند به جستجوی او بپردازند. متاسفانه پیکر بیجان او پیدا شد و ما چون کاری از دستمان ساخته نبود فقط از طریق بیسیم اخبار را دنبال میکردیم.
یکی از دوستانمان را از دست داده بودیم. حالا باید چکار میکردیم؟ من تصمیم گیری را به زیگا واگذار کردم. نهایتا بعد از 4 ساعت مباحثه طولانی تصمیم بر این گرفته شد که افرادی که زیر کمپ 4 هستند برای حمل جسد به سمت پایین حرکت کنند و باقی نفرات به قله فکر کنند. این قله از اهداف بسیار والای پیوتر بود که متاسفانه از دست رفته بود. بنابراین باید این برنامه به سرانجام برسد. غذا و سوخت و تجهیزات برای شش نفر کافی نبود. تقسیم بندی تیم را یورک انجام میدهد. زیگا، یورک و اسلاوک تیم اول، میکولاژ، کارلوس و ساموئل تیم دوم. شانس بسیار کمی برای تیم دوم در نظر گرفته شد بود تا جایی که میکولاژ همین احساس را کرد و گفت پایین برمیگردد. بنابراین میکولاژ و ساموئل نیز پایین برگشتند و فقط چهار نفر باقیماندیم.
سامئول با لجبازی بسیار زیاد در آنجا باقیمانده بود. وی این چنین گفته است: "خواهش میکنم اجازه دهید من در تیم باشم اصلا غذا نمیخورم و من را در محاسبه غذا نیاورید ولی این تنها شانس من به عنوان یک مکزیکی است که بتوانم اولین قله 8000 متری را صعود کنم." همین لجبازی بود که بعدها از او یک هیمالیانورد تمام عیار ساخته بود.
کمپ 5 در ارتفاع 7600 متری برپا میشود. هوا بسیار سرد بود و مجبور بودند در مصرف سوخت صرفهجویی کنند. حرکت در روی شیب تند این یال به کندی انجام میشد. صعود از روی یخ و برف و صخرههای یخ زده انجام میگرفت. ساعت 2 بعد از ظهر بود که در ارتفاع نزدیک به 8000 متر به یک شیب تند و یخی رسیدیم. مدام حمایت داشتیم و در ارتفاع 8000 متری واقعا صعود به کندی انجام میگرفت. در ساعت 4 بعد از ظهر یک طوفان واقعی ما را فرا گرفت. جرقههای رعد و برق را در اطراف میخی که به دیوار کوبیده بودم میدیدم اما این تنها نقطه اتکای من بود و شانس دیگری نداشتم.
به پایین و به سمت زیگا فریاد زدم شانسی برای رسیدن به قله وجود ندارد آن پایین جایی برای شب مانی آماده کنند. تا یورک به پایین برسد یک غار برفی برای شبمانی 4 نفر آماده میشود. زیگا پیشنهاد داده بود که کپسول همراه داشته باشند اما یورک قاطعانه با آن مخالفت کرده بود. در دل آن غار برفی زیگا دست به کوله خودش میکند و کپسولی را بیرون میآورد. یورک میگوید با اینکه به او گفته بودم کپسول را حمل نکند ولی شاید باورتان نشود چقدر خوشحال شدم که به حرف من گوش نداده است.
روز بعد صبح زود بعد از گذران شبی سرد به سمت قله حرکت میکنند و در حوالی ساعت 1 ظهر به وقت محلی به قله میرسند. کارلوس 23 ساله نیز آنجا بود. در هنگام رفت با هر 7 قدم به استراحت میپرداختیم و منی که فکر میکردم در هنگام فرود بتوانم به راحتی و به سرعت برگردیم. فقط میتوانستیم به ازاء هر 5 قدم به استراحت بپردازیم. این چنین شد که در هنگام تاریکی فقط توانستیم به محل شب مانی قبلی برسیم و یک شب سرد دیگر اما اینبار بدون کپسول گاز را سر کنیم.
از آنجا تا کمپ 5 شاید چیزی حدود 2 ساعت راه باشد اما برای ما کل روز به طول انجامید و نهایتا توانستیم قبل از تاریکی آنهم با بدنی کاملا فرسوده و تحت شرایطی که کارلوس و اسلاوک عملا از حال میرفتند به کمپ 5 برسیم. وقوع حادثه بسیار قریب الوقوع بود. روز بعد به کمپ 4 رفتیم که آنجام هم خالی از غذا و سوخت بود و روز بعد نیز به کمپ 3 که هیچ خبری از کمپ و چادر نبود و آن برجهای یخی روی آن ریخته بودند. از میان آوارههای یخ و برف توانستیم دو چادر را سرهم کنیم و میشل و میرک نیز به کمک ما به سمت بالا آماده بودند.
در مسیر برگشت صبح خیلی زود حرکت را شروع کردیم اما بازهم ریزشها ادامه داشت من در شکافی افتاده و کاملا آویزان به شکل سر و ته در آن قرار داشتم که با تلاش بسیار سخت و طاقت فرسا توانستم خود را به سمت بالا بیاورم و ثابت بایستم. نهایتا توانستیم خودمان را یکپارچه به کمپ اصلی برساینم و در پشت سرمان قبر پیوترک و تیغه جنوب شرقی نانگاپاربات را داشتیم.
بعد از برگشت از سه برنامه دشوار در زمستان و تابستان حال دیواره جنوبی لوتسه در مقابل یورک قرار داشت. او واقعا خستگی صعود را دو چندان احساس میکرد. خستگی ناشی از برنامههای سنگین، خستگی ناشی از مردن دوستان و از دست دادن افرادی که با آنها هم طناب شدهای بخشی از کار هستند. یورک به دلیل درخشان بودن مسیر و دیواره جنوبی لوتسه و بیشتر به این دلیل که این تنها قلهای بود که از مسیر عادی صعود کرده بود نهایتا قبول کرد که به برنامه بپوندد اما با موافقت تمام تیم قرار بر این شد که یک ماه دیرتر به برنامه برود. حتی این استراحت هم از خستگیهای او کم نکرده بود.
وقتی یورک رسیده بود بخشی زیادی از کارها انجام شده بود اما سختی کار و خستگی یورک و احساس عدم تعلق به این قله به نوعی سوهان روح او بودند. در هر فرصتی که پیش میآمد یورک از پایان برنامه سخن میگفت و این برای اولین بار بود که حتی برای خود یورک نیز جالب یود که چرا به این شکل رفتار میکند. دیواره جنوبی لوتسه برای یورک تبدیل شده به چالشی تمام شدنی. نهایتا از کمپ 5 به سمت قله حرکت میکنند قرار بود بتوانند 200 تا 300 متر را طناب ثابت کار بگذارند. فقط 80 متر میتوانند پیشروی کنند. صعودی بسیار سخت در ارتفاع حدود 8100 متر که هر نوع چالشی که به آن فکر کنید را در دلش دارد.
در مسیر برگشت رافائل که پشت سر او حرکت میکرد، حدودا در فاصله 15 متری، ناگهان ناپدید میشود. مسیر دارای برفی سفت بود که کرامپون به راحتی در آن فرو میرفت اما اگر کسی سر میخورد همانند سنگ روی یخ به سمت پرتگاهی 300 متری میرفت. یورک همه جا را نگاه میکند اما هیچ خبری از رافائل نیست. لحظه آخری که یورک کوله پشتی را در حال سقوط کردن میبیند، صحنهای است که تا آخر عمرش در ذهنش حک میشود. یورک آخرین ضربه روحی را نیز دریافت میکند و نهایتا صعود با یک تلاش نیمه کاره دیگر به پایان میرسد. در مسیر برگشت یورک در حدود 1.5 روز از ارتفاع 8000 متر تا کاتماندو برمیگردد و آنها با گروهی مواجه میشود که برای کانچنچونگا در زمستان اسم یورک را قرار دادهاند.
وی برای استراحت به لهستان برمیگردد و یک ماهی را به استراحت در لهستان و در خانه ویلاییاشان میگذراند. خودش اشاره کرده است که وجود خانواده مخصوصا دو پسرش نقش بسیار مهمی در انجام ریکاوری داشته تا بتواند برای انجام صعودی سخت دیگر اقدام کند.
متقاعد شدن کوکوچکا برای صعود قله کانچنچونگا در زمستان از لحاظ ذهنی وی را در شرایط قابل قبولی قرار داده بود. مسیر عادی جنوب غربی کانچنچونگا. همچنین فقط 2 قله با مسنر فاصله داشت و این مساله انگیزه زیادی برای صعود به این قله به یورک میداد. 12 سپتامبر لهستان را ترک میکنند و به سمت شرقیترین قله 8000 متری در دنیا که صعود به آن از ارتفاع 500 متری آغاز میشود به راه میافتد.
آندری چوک، پرزمک پیاچسکی و ویلیچکی از کوهنوردان به نامی بودند که در این برنامه حاضر بودند. وقتی یورک به بارگاه اصلی رسید آنجا از قبل برپاشده بود. این دومین کریسمسی بود که یورک در فضای سرد و زیبا و خالص کوهستان سپری میکرد. حتی کیک هم پخته بودند آنهم چه کیکی. بعد از نمایان شدن اولین ستاره و در شرایطی که باد وزیدن داشت در کنار هم مراسم کریسمس را به جا میآورند.
یورک همیشه با آندری کوهنوردی میکرد اما این بار به دلیل دیر رسیدن یورک، آندی با پرزمک هم طناب بود و یورک نیز با کرزیشتف ویلیچکی کار میکرد. کانچنچونگا با ارتفاع 8598 متر سومین قله بلند دنیا به شمار میرود که از چهار قله 8000 متری تشکیل شده است. کانچنچونگا جنوبی 8476 متر، کانچنچونگای مرکزی 8496 متر، قله اصلی یا مرکزی و قله یالونگ کانگ 8420 متر. واقعا زیبا است و بزرگ.
کانچنچونگا را معمولا یک قله تمام لهستانی میدانند. اولین صعود قلل جنوبی و مرکزی، یک مسیر جدید بر روی یالونگ کانک و در نهایت صعود زمستانه میتواند این داستان را تکمیل کند. یکی دو روز به دلیل شرایط هوایی بدون فعالیت بودیم و در نهایت توانستیم تا بارگاه سوم در ارتفاع 7200 متری صعود کنیم. روزهای بعد با اینکه هم هوایی خوبی نداشتند تا ارتفاع 7800 متری کمپ چهارم صعود میکنند. آندری و پرزمک برمیگردند و یورک و کرزیشتف باقی میمانند.
آندری سرفههای زیادی میکند. با آن آندری که همیشه در ارتفاعات حرف برای گرفتن دارد فاصله زیادی دارد. در بارگاه چهار هستیم صدای سرفههای خیلی شدید آندری نگران کننده است. با توجه به شرایط آندری، پرزمک نیز تصمیم گرفت که فردا صبح با وی به پایین برگردد. من و کرزیشتف تصمیم میگیریم که به سمت قله حرکت کنیم. ساعت 5:30 دقیقه بالاخره از چادر درآمدیم. شرایط هم طنابم بهتر از من بود و در شرایط بهتری به قله رسید. حتی یورک نیز از ناتوانی انسان در تفکر صحیح در هنگام صعود به ارتفاعات بالا سخن میگوید. شرایط زمستانی به هر حال بدتر از آنی است که میتوانید تصور کنید.
در این صعود یورک آندری دوست داشتنی را از دست میدهد و وقتی متوجه این قضیه میشود که بیسیم را روشن میکند اما خیلی تبریک پرشوری دریافت نمیکند. همان شب علی رغم اقدامات بسیار زیاد آندری در کنار هم چادری خود پرزمک و در میان کیسه خواب خود به خواب ابدی میرود.
از دست دادن یک دوست که مدت زمان زیادی را با او گذراندهای در هر شرایطی سخت و فرساینده است. در نهایت پس از کش و قوس بسیار زیاد تصمیم به دفن وی در بارگاه سوم گرفته میشود. در کنار شکافی در نزدیکی چادرها او را با کیسه خواب و دیگر وسایل شب مانیش به عمق شکاف میفرستند. یورک در اینجا میگوید: "تا آن زمان فکر میکردم انسان در کوه قادر نیست احساسات غلیظی داشته باشد، نه شادی و نه اندوه، آن موقع فهمیدم که اشتباه کردهام.
همسر آندری، دختر بسیار کوچکش، برادر و مادرش منتظر من بودند. عذاب زنده بودن در حالی که آندری در کوهستان مرده است. و فقط یک برادر منتظر بود چون برادر دیگر مرده بود. در کوهستان". این سومین برنامه پشت سر هم برای یورک به حساب میآمد که با تراژدی همراه بود و مرگ در برنامه به نوعی به روحیات او آسیب میزد.
کی 2 قلهای بود که همواره یورک در آرزوی آن بود. بعد از تماسی که با تودک پیتوروسکی (Tadek Piotrowski) برای پیوستن به تیم بین المللی هرلیخ کوفر (Herrligkoffer) انجام داد داشت آرزو در حال محقق شدن بود. یورک آنجا بود در حال انجام تدارکات برای رفتن به کی 2 آنهم از مسیر جنوبی. مسیری که تا به امروز هم تکرار نشده است و صعود آن جزو یکی از سختترین صعودهای انجام شده در هیمالیا و قلل بلند به شمار میرود. مسیری به نام مسیر لهستان که در بخش جنوبی این کوه نقش بسته است.
تجربه اکسدیشن با یک تیم بینالمللی در شرایطی که محدودیت مالی برای اجرا کننده اکسپدیشن مفهومی ندارم تعجب بسیاری برای یورک به همراه داشته است. او که همیشه برای هر روپیه از پولی که داشتند نقشه میکشید الان در شرایطی قرار گرفته است که حتی 2000 دلار نیز تغییری در بودجه تیم ایجاد نمیکرد.
بالاخره به پای قله میرسند جایی که این تیم دو نفره تصمیم به رفتن به مسیر جنوبی میگیرند. در ابتدا با توجه به محدودیتهایی که سرپرست تیم گذاشته است چند کوهنورد آلمانی، اتریشی و سوئیسی نیز به این دو لهستانی میپیوندد و در قالب تیمی 6 نفره به سمت پای صعود میروند. 2 نفر قبل از حتی رسیدن به کمپ 1 منصرف میشوند. 1 نفر در کمپ 1 و 1 نفر در کمپ 2 و به این ترتیب دو تایی ادامه مسیر را باید بپیمایند که تا حدودی یورک از این مساله خوشحال نیز است.
در تلاش اول تا 6400 متر، سپس تا 7200 متر و سپس تا 7800 متر صعود میکنند و از آنجا عزم رفتن به سمت قله را میکنند. در مسیر آخر یورک با صعودی مواجه میشود که همواره اشاره کرده است که سختترین صعودی است که تا به آن روز به انجام آن پرداخته است. قرار بر این بوده است که از جبهه جنوبی صعود کنند و سپس از مسیر معمول برگشت را انجام دهند بنابراین بسیار مهم بود که سعی کنند زمان بندی مناسبی داشته باشند.
یورک همواره پیشرو بود البته نباید از هم تیمیهای بسیار خوبی که داشته است نیز چشم پوشید. در این برنامه تودک یک هم طناب تمام عیار بوده است که برای صعود در تک تک مسیرها یورک را همراهی کرده است. قله در دم دمای تاریکی صعود میشود این آخرین شانس آنها بود بارش برف و مه غلیظ اجازه دیدن خوبی به آنها نمیدهد. در حین تلاش برای تعویض باتری هد لامپ دوباره باتری را از دست میدهد و در تاریکی فرو میرود الان دو روز است که نتوانستهاند آب یا غذایی بخورند. به سمت پایین حرکت میکنند. بخشهای زیادی از آن را با طناب ثابت طی میکنند و همدیگر را حمایت میکنند که به سمت پایین بروند. خستگی بر آنها چیره شده است.
عملا امکان فرود رفتن تا چادرها نیست. مجبور به شب مانی دیگری در کنار شکاف یک سنگ میشوند. روز سوم هم بدون آب و غذا سپری میشود. با خستگی بیشتر به سمت پایین حرکت میکنند. پوشیدن کرامپونها نیز حتی جنگ با زمان است. بسیار طول میکشد. اشتباه همینجا رخ میدهد در شیبی که به مرور تندتر میشود و طنابی که تودک در محل شب مانی جا گذاشته بود. مجبور میشوند با وزن خود به سمت پایین بروند که کرامپونهای ویتک از پایش در میآیند و در چنین شیبی این کافی است که او سر بخورد و تا به جایی که حتی امکان پیدا کردنش هم وجود ندارد سر بخورد.
تودک در حالی که فریاد یوررررررررک را به لب داشت از کنار کوکوچکا سر میخورد. سال 1986 از پر تلفاتترین صعودهای کی 2 بوده است که حدود 13 نفر جان خود را از دست میدهند. تودک دیگر نیست. یورک با خستگی بسیار خود را به چادر میرساند. بیسیمی که باطری آن خالی است و خیالاتی که در آن فرو رفته است. غذایی آماده میکند و میخورد و 20 ساعت به خواب میرود. روز بعد به سمت پایین میرود و تلاش میکند به واسطه یک کوهنورد کرهای اطلاعات را به مسئول کمپ که یک لهستانی بود بدهد و لی از تودک خبری نبود و نتوانستند او را پیدا کنند.
دست و پای یورک سرمازده است و با هلیکوپتر به اسکاردو میرود. در هنگام برگشت دوباره یورک باید مسئولیت صحبت کردن با خانوادهای که عزیزی را از دست داده است را به جان بخرد. همسر تودک که در انتهای ایام بارداری دوم خودش آن هم بعد از 14 سال است. لحظاتی سخت که ناشی از احساس عذاب وجدان را همواره به همراه داشته است.
چهارمین برنامه پشت سر هم که یازدهمین قله 8000 متری یورک بود نیز به تراژدی دیگری ختم شد. مسیر باید ادامه یابد. همسر تودک خطاب به یورک میگوید: "یورک ما تودک را از دست دادهایم، اما حال چشمانمان به تو دوخته شده است. حالا برای تو دعا میکنیم که سلامت باشی."
تلاش برای 14 بار 8000 متر
اما ماناسلو آن کوه سادهای نیست که امروز هر کسی که بخواهد به زور و ضرب شرپا و اکسیژن پا روی قله آن بگذارد. صعود به قله از مسیری جدید در یال شمال شرقی که بسی توانسته بود برای یورک و هم تیمیهایش که شامل کارلوس همان کوهنورد مکزیکی، آرتور کوهنورد جوان و جویای نامی که آمده بود تشکیل میشد. باقی نفرات نیز ریسک و خطر کار را بالا دیدند و تلاش خود را بی نتیجه رها کردند و به پایین بازگشتند.
جنگ با غذا و زمان و همه چیز کار صعود به قله ماناسلو را پیچیده کرده بود. در نهایت یورک تصمیم میگیرد از مسیر شمالی و به شکل مستقیم به سمت قله صعود کند که این بار به نظر میرسد موفقیت در کمین است. هم قله صعود نشده شرقی را صعود میکنند و هم به قله اصلی میرسند. در این صعود قاطعیت یورک در کنار همراهی دوستان بسیار پر رنگ است. افرادی که به دنبال این بودند که موفقیت را به دست آورند در کنار اینکه حتی خبر اتمام پروژه 14 قله هشت هزار متری توسط مسنر تمام شده بود به تلاش برای مسیر جدید ماناسلو ادامه دادند. برنامه با موفقیت اما در زمان بسیار دیری به پایان رسید و ماحصل این تلاش طولانی سوختن مجوز صعود به قله آناپورنا بود که زمان رسیدن به قله به اتمام رسیده بود.
حالا وقت سفر به آناپورنا است آنهم طبق برنامهریزی انجام شده در زمستان. آرتور هاژر و کرزیسیک ویلیچکی به همراه واندا رتکویچ نفراتی بودند که یورک برای حضور در تیم روی آنها حساب میکرد. صعود به قله آناپورنا بعد از تدارکات مالی که به کمک یک خبرنگار ایتالیایی انجام شده بود از مسیر شمالی یا مسیر فرانسویها در جبهه شمالی آناپورنا انجام گرفت. جبههای بسیار سرد و بدون آفتاب با راهپیمایی بسیاری دشواری که از 60 باربر تنها 19 باربر توانستند به کمپ اصلی برسند. به دلیل هم هوایی خوبی که روی ماناسلو داشتند یورک به همراه 3 همنورد دیگر خود بدون اینکه منتظر بمانند به برپایی کمپ 1 و سپس کمپ 3 پرداختند. سرعت بسیار بالا و صعود وارونه. کمپ اصلی برپا نشده بود اما کمپ 3 در ارتفاع حدود 6400 متری برپا شده بود.
سرمای فراوان این کوه زبان زد است. در تلاش دوم میتوانند خودشان را به کمپ 4 برسانند و اینجاییست که صعود به قله را میتواند ممکن بسازد. قرار بر این بود که به سمت پایین برگردند و برای حمله نهایی آغاز به کار کنند اما یورک تصمیم میگیرد و شرایط را خوب میبیند و میخواهد به صعود ادامه دهد. بعد از 16 روز از رسیدن به کمپ اصلی آناپورنا اولین صعود زمستانی خود را میبیند و 2 نفر به نام یورک و آرتور میتوانند به قله دس یابند.
ناگفته پیداست در اینجا فداکاری کرزیسیک با اینکه توانسته بود در کمتر از 24 ساعت قله برودپیک را صعود کند ارزش بسیاری داشت. کرزیسیک تصمیم گرفته بود به همراه واندا به پایین بازگردند. به این ترتیب قله 13ام برای یورک نیز به اتمام رسید. حال شیشاپانگما آخرین قلهای بود که برای پیوستن به باشگاه 8000 متریهای باید صعود میشد.
برنامه شیشاپانگما داستانها و سرگذشتهای بسیاری را برای یورک به همراه داشت اما بدون شک مهمترین آنها تمام شدن پروژه 14 هشت هزار متری بوده است. افتخارات زیادی برای لهستانیان در آن فصل رقم خورد. دو مسیر جدید بر روی شیشاپانگما و همچنین صعود دو قله صعود نشده در آن منطقه و همچنین صعود بانوان به این قله که خود توانسته بود به موفقیتهای این برنامه بیافزاید.
از زبان یورک بشنویم: "به پایین قدم برمیداشتم، دلایل خود من و دیگران برای خوشحالی در مغزم به دوران افتاده بود؛ مانند کولهای که بد بار زده شده است، سپس اسامی مسلسل وار آنها، چهارده قله بلند هیمالیا، برای قدم برداشتن به من کمکم میکردند، به من هماهنگی حرکت را میدادند، درست مانند وقتی که شخص بالا میرود و مجبور است بشمارد. چهارده، چهارده بار هشت هزار متری.
آیا واقعا موضوعی پایان یافته بود؟ خیر، دنیای عمودی هرگز پایان نمییابد. آنجاست. در انتظار. باز میگردم. اما صبر کن. یکبار دیگر نیز چنین فکری در مغزم گذشته بود. کی؟ البته! آن اولین باری که از نانگاپاربات شکست خورده بودم؟! مربوط به سالها پیش بود، 14 قله بلند بیشتر. به چه چیز دیگری در آن اولین برخورد فکر کرده بود؟ آه بله. که هیمالیا هر چه که باشد جای انسان عادی است. حق با من بود."
یورک پروژه را تمام کرده بود با 13 مسیر جدید یا زمستانی و تنها قلهای که از مسیر عادی صعود شده بود قله لوتسه بود. در سال 1985 تلاشی برای صعود به قله از دیواره جنوبی لوتسه بسیار دشوار انجام شده بود که البته ناکام مانده بود و با مرگ یکی از همراهان و هم طنابان تیم به پایان رسیده بود.
- 24 اکتبر 1989
- جهت دانلود کتاب دنیای عمودی من اثر یرزی کوکوچکا به قسمت پایین مقاله مراجعه کنید.