گذری بر کتاب دنیای عمودی [تحلیل کامل کتاب]
(3 مرور)
یوسف تقی زاده
زمان مطالعه:
37
دقیقه
تاریخ انتشار:
1401/9/2
تاریخ آخرین تغییرات:
1403/8/23
0
6
دنیای عمودی برای هر کسی به گونهای شکل میگیرد. برای یرزی (یورک) کوکوچکا در 4 سپتامبر 1965 متولد شد. شنبه روزی چهار بعد از ظهر و بعد از لذت لمس صخره و بالا رفتن از آن دنیایی عمودی او شکل گرفت و تا آخرین ثانیههای زندگیش نیز همراه وی بود. یورک 10 روز پس از اولین تجربه، در کلاس آموزشی ده روزهای شرکت میکند و مسیر معمول و کلاسیک زامارلاتانیا (Zamarlata nia) را صعود میکند. یک سال بعد وی توانست سختترین مسیر تاترا یعنی تیغه چپ کازالنیکا (Kazalnica) را صعود کند. آنهم 5 روز پس از با شکست همراه بودن اولین تلاش یورک که با شکستن چکش دست ساز وی ناکام مانده بود. جالب و حیرت انگیز است. برای مطالعه بیشتر درباره کتاب دنیای عمود من با این مقاله ار وب سایت دکوول همراه باشید.
همچنین جهت دانلود کتاب دنیای عمودی من اثر یرزی کوکوچکا به قسمت پایین مقاله مراجعه کنید.
یورک در سال 1948 در کاتوویچ به دنیا آمد و در سال 1989 نیز در دیواره جنوبی لوتسه برای همیشه از کوهستانها خداحافظی کرد. او از نظر بسیاری از تئوری پردازهای حوزه ادونچر و کوهستان، بزرگترین کوهنورد تاریخ به شمار میرود. اگر به طور خلاصه نگاهی به رزومه فعالیتهای شگفت انگیز وی در کوهستانهایی که با عنوان تاج هیمالیا شناخته میشوند همان 14 قله هشت هزار متری؛ متوجه میشویم که 10 گشایش مسیر جدید انجام داده است، 4 قله را برای اولین بار در زمستان صعود کرده است، 13 قله بدون اکسیژن، 7 قله به روش آلپی و سبک بار و یک قله را به تنهای صعود کرده است و در نصف زمانی که رینهولد مسنر توانست به 14 قله هشت هزار متری دست یابد توانست به هر 14 قله صعود کند. اینها بخشی از دلایلی هستند که سعی کردیم گذری بر این دنیای عمودی بکنیم.
یورک کوهستان را همه چیز خود میدانست؛ با رفتن به خدمت سربازی 2 سال به طور کامل از آن محیط دور ماند. در تمام این مدت عملا نتوانسته بود فعالیتی در محیط کوهستان داشته باشد. بعد از سربازی با صعود مسیر مستقیم پالپیت (pulpit) که در زمره سختترین مسیرهای تاترا قرار داشت دوباره سلامی به این کوههای زیبا داد. مسیری که تا به آن روز صعود نشده بود، عجیب است. پیوتر اسکورپیا که در کازالنیکا نیز همراه وی بود و به نوعی از اولین همنوردان یورک به شمار میرفت در روز دوم همین صعود پرت شده و کشته شد. تراژدی رویارویی با خانواده یک دوست از دست رفته تا حد زیادی روی کوکوچکا تاثیر گذاشت اما وی سه هفته بعد دوباره به تاترا بازگشت و چندین مسیر را برای اولین بار در زمستان صعود کرد.
سوالات مهمی بعد از مرگ پیوتر ایجاد شده بود: "آیا باید ادامه داد؟ این کار ارزش جان افراد را دارد؟" سوالاتی که حتی تا آخرین لحظات زندگیش هم بعضا به سراغ او میآمدند و حتی در آینده منجر به ایجاد وقفهای هر چند کوتاه در فعالیتهای او شد.
اولین گام در ارتفاعات
یورک به صعودهای مختلفی در آلپ و تاترا پرداخته بود و به تیمهای مختلفی وارد شده بود. یکی از این صعودها تلاش برای صعود قله دنالی (مک کینلی) در آلاسکا بود. ارتفاع زدگی در ارتفاع حدود 4500 متر و سرمازدگی از ناحیه پا در قلهای که فقط 6000 متر ارتفاع داشت سبب شده بود تا تصویری بسیار ضعیف از عملکرد یورک در ذهن دیگر اعضاء باشگاه کوهنوردی بجا بماند. عملا این چالشها به او نشان میدادند و اثبات میکردند که او یک کوهنورد عادیست.
یورک همیشه میگفت: "هیمالیا جای مردمان عادی نیست." باشگاه کاتوویچ در سال 1977 اکسپدیشنی به رخ شرقینانگاپاربات ترتیب میدهد که در نهایت تیم از ارتفاع 8000 متری برمیگردد. این تیم که قرار بود مسیری در رخ شرقی را صعود کند با دیدن دیواره 3000 متری تغییر مسیر داد و به مسیر راخیوت راهی شد. تلاشی که حتی با وجود تغییر مسیر باز هم در نزدیکی ارتفاع 8000 متر به دلیل مواجهه با یک دیواره سنگین ناتمام باقی ماند. چه کسی میداند شاید اگر این دیواره صعود میشد یورک اولین کوهنوردی میشد که 14 قله هشت هزار متری را به اتمام رسانده بود. اولین صعود یورک به یک قله 8000 متری ناموفق بود اما او فهمید که هیمالیا جای مردمان عادی است.
البته قبل از این قله 8000 متری، وی در قالب یک تیم تمام لهستانی به هیمالیای هندوکش میروند و میتوانند آنجا قلهای 7000 متری را با شرایط نه چندان مناسب و با روحیهای بسیار بد که ناشی از پرت شدن دو نفر از همنوردانشان بود صعود کنند که در کل خیلی رضایت بخش نبود.
یورک علی رغم اینکه قبل از ورود به هیمالیا گشایش مسیرهای بسیار زیادی را در منطقه تاترا به نام خود ثبت کرده بود به مرور مدارج متعالی شدن در این حوزه را طی کرد، او به دنبال خاص بودن و یا به دنبال تبلیغات نبود بلکه بیشتر به دنبال فلسفه شخصی خود کوهها را برای صعود دنبال میکرد و حتی در آخرین مصاحبهاش در فرودگاه قبل از سفر به لوتسه نیز به این مساله اذعان داشت.
آنچه که مهم بود این بود هیمالیا جایی برای مردمان عادی است بنابراین لزومی به مقدس سازی این برجستگیهای سفید دوست داشتنی وجود نداشت. آنها آنجا هستند تا صعود شوند. بندهای کفشتان را محکم ببندید و منتظر ورود به کوهستانها شوید. در این نوشتار به دنبال پیمایش فضای ذهنی یرزی کوکوچکا در این صعودها هستیم. البته در این مقاله به دنبال فصل بندی نیستیم اما حفظ کردن توالی صعودها میتواند رشد و نمو شخصیت و توانایی این فرد را به شکل واضحی نشان بدهد. در هر صعود سعی میشود به بخشی از جزئیات اشاره شود تا بتوانید بهتر شرایط تشکیل این فلسفه را درک کنید.
تامین مالی کلید اصلی است
تامین مالی صعودهای هیمالیا برای اغلب کوهنوردان بخش بسیار مهمی از فرایند صعود به شمار میرود. در آن زمان که یورک به قله لوتسه از جبهه شمالی میاندیشید به همراه یکی از دوستانش به درآمدزایی از یک راه نوین و جدید روی آورده بود. رنگ کردن دودکشهای کارخانجات با روش نوین استفاده از طناب و بدون استفاده از داربست که سرعت بسیار بسیار بالایی داشت. در زمانی کمتر از دو هفته میتوانستند دودکشهای بزرگ و زنگ زده را رنگ کنند که حتی کمتر از زمان داربست بستن به این دکلهای زشت زنگ زده به حساب میآمد.
اگر نگاهی به بار مالی صعودها بیاندازیم چیزی در حدود 1 میلیون زلویت بنابر گفته کوکوچکا که 200 برابر حقوق ماهیانه یک فرد معمولی در لهستان بود نیاز داشت. چقدر آدم به یاد این روزهای کشور خودمان میافتد. تقریبا از هر دودکش چیزی بالغ بر 300،000 زلویت دریافت میکردند که بخشی از آن باید در قالب مالیات، سهم باشگاه و هزینه رنگ پرداخت میشد. بنابراین برای هر صعود تقریبا نیاز به رنگ کردن حدود 6 دودکش بود. پس لوتسه به معنی 6 دودکش بود.
جالب است؛ حتی برای تهیه پر مرغوب برای صعود نیز خودشان به دنبال تهیه پر خوب بودند. کوکوچکا میگوید: "به تمام لهستان سفر کردیم تا پر خوب پیدا کنیم تا شاید بتوانیم کیسه خواب و کت پر خودمان را پر کنیم." کوکوچکا زمانی کوهنوردی خود را به طور جدی شروع کرده بود که لهستان در اوج اعزامهای هیمالیایی خود بود. کی 2، برودپیک، گاشربرومها توسط افرادی مثل آندری زاوادا، واندا رتکوویچ و ... که هر کدام در تاریخ کوهنوردی جهان اسامی بسیار بزرگ و قابل احترامی به شمار میروند. بالاخره پس از کش و قوسهای فراوان و حتی یک بار کنسلی به خاطر جایگزینی برنامه ارزشمندتری چون کانچنچونگا در سال 1979 اعزام به لوتسه قطعی شد.
حال مانده بود آمادهسازی کامل تدارکات و خرید دلار که خود داستان دیگری داشت و البته که رسیدن به هیمالیا خود داستانی دوچندان داشت و کوکوچکا نگران فعالیت خود در ارتفاع با توجه به شرایطی که در آلاسکا داشت بود همچنین باقی اعضاء تیم نیز در مورد کوکوچکا اطمینان خاطری نداشتند.
اکسپدیشن آغاز شد. پرواز به بمبئی و ملاقات با کامیونهایی که بارهای ارسالی از طریق دریا را حمل میکردند و خوابیدن در هتلهای بسیار کثیف و پر از موش در هند و فکر کردن به صعودهایی که اکسپدیشنهای اروپایی و خیلی معتبر انجام میدادند بخشی از فرآیند روزمرهای بود که افراد طی میکردند. سفری دو هفتهای با کامیونهای بزرگ به کاتماندو و بالاخره بعد از دریافت مجوزهای کافی بالاخره راهی منطقه شدند و 19 روز طول کشید تا به ملاقات به لوتسه برسند. پیادهروی از ارتفاعات پایین شروع میشد و به تدریج ارتفاع میگرفتند. کمپ اصلی در ارتفاع 5400 متری ایجاد شده بود. ارتفاع زدگی بار دیگر گریبان یورک را میگیرد و اینجا متوجه میشود که راه مقابله با ارتفاع زدگی تحرک پیوسته است که سبب میشود تا نفس عمیق بکشید و این مساله گردش خون را افزایش میدهد.
حتی برای کوکچکا هم در اولین نگاه اورست جذابیت زیادی داست. این قله که همسایه شمالی قله لوتسه بود که نگاه همگان را به نوعی به خود جلب کرده بود. دو کوهی که به هم وصل بودند و صعود آنها تا ارتفاع حدود 7300 متری تقریبا مشترک بود. البته قله لوتسه نیز ارزشهای زیادی داشت در صورت موفقیت اولین تیم لهستانی و چهارمین تیمی بودند که میتوانستند پا به قله آن بگذارند.
یورک هیچگاه علاقهای به انجام کارهای معمولی نداشت، به سطح پایین راضی نبود؛ یا بهترین یا هیچ شعاری است که همیشه زمزمه کرده است. به نظر میآید همین فلسفه بود که وی را به شخصیتی برجسته تبدیل کرد. تفکر پیرامون دستیابی به بزرگترین افتخارات چاشنی تمام تفکرات وی بوده است. صعود از مسیر نرمال لوتسه حتی با اینکه اولین تیم لهستانی بودند سبب میشد به صعود همزمان دو قله اورست و لوتسه فکر کند و زمانی که این مهم میسر نشد به فکر صعود بدون اکسیژن افتاد. صعود بدون اکسیژن در آن زمان کاری کاملا نامعقول بود و همه بر این عقیده بودند که صعود بدون اکسیژن به ارتفاعات اثرات دائمی بر روی بدن و مغز میگذارد.
بعد از یک ماه کمپ 4 برپا شد و اکسیژن، سیلندرها و تمام ملزومات مورد نیاز نیز به آنجا حمل گردید و تیم قله آماده حرکت شد. تیم 4 نفره قله راه افتادند 3 نفر از اکسیژن استفاده میکنند و یورک علی رغم اینکه تجهیزات را در یک ساعت ابتدایی حمل میکرده از آن استفاده نکرده بود. هدفش این است که ببیند چقدر اختلاف در صعود بدون اکسیژن با باقی نفرات دارد. در یک ساعت اول خیلی زیاد نبود به همین دلیل تجهیزات خود را باقی میگذارد و ادامه میدهد. این همان روحیه کوکوچکاییست که وی را به موفقیتهای دست نیافتنی نائل آورده است.
اما به مرور و با افزایش ارتفاع اختلاف سرعت زیاد میشود. ریتم حرکت ده قدمی برای بازی با ذهن به کار گرفته میشود اما کافی نیست. راه افتادن بعد از هر بار استراحت سختتر میشود. گروه اول به قله رسیدهاند و در مسیر برگشت یورک و آندری آنها را میبینند و به آنها گفته میشود که قله خیلی دور نیست. از هم عبور میکنند. هوا مه آلود است و بعد از رسیدن به قله با پرچم اولین باشگاه کوهنوردی خود یعنی اسکات (Scout) و پرچم قرمز کاتوویچ عکسی میگیرد و به پایین سرازیر میشود. عکاسی با دوربین بزرگ اگزاکتا انجام میشود. به نظر میرسد این مسیر 6 ساعت به طول انجامیده باشد. حس قله؟! حس قله؟! خستهای، بی معطلی برو پایین و ارتفاع کم کن.
در برگشت از آن دهلیزی که به شدت باد گرفته بود احساس کردم ماشین بدنم متوقف شده است. اینها جملات بوتیکی نیستند این جملات روان از احساس واقعی یک کوهنورد بعد از صعود بدون اکسیژن به یک قله بلند ادا میشوند که با توجه به سطح توانایی خودتان حتی در همین کوههای اطراف تهران هم میتوانید تجربه کنید. به کمپ 4 و سپس کمپ 3 برگشتم اما نمیخواستم این کوهستان زیبا که برای صعود آن کلی زحمت کشیده بودم را به همین زودی ترک کنم. این حس مرا یاد شوالیههایی میاندازد که برای شناخت و نبرد با رقیی خود زمان خرج میکردند و احترام زیادی برای رقیب خود قائل بودند. شوالیه این روایت نیز کوکوچکا بود. تنها بعد از استراحت در کمپ سوم بود که توانستم به موفقیتی که به دست آوردم پی ببرم.
یورک بار دیگر با مرگ انسانها در کوه مواجه میشود از بین رفتن دو خانم از اعضاء هیات بین المللی که قصد صعود به قله اورست را داشتند و دو بانویی که هیچگاه موفق به بازگشت نشدند. در اینجا برخورد یورک با مسنر هم در خور توجه میباشد. خدمات و امکانات مسنر و همچنین تلاش وی برای صعود به قله آمادابلام به ارتفاع فقط 6861 متر چه جذابیتی میتواند داشته باشد. در آنجا که مسنر گرم صحبت با دیگران بود کوکوچکا با پیش کشیدن صحبت هد لامپی که در نانگاپاربات آنهم در یک مسیر جدید پیدا کرده است سعی میکند با مسنر هم کلام شود. آن همه خدمات و تجهیزاتی که مسنر داشت چیزی نبود که یورک با آنها آشنا بوده باشد.
اولین 8000 متری آنهم بدون اکسیژن به انجام میرسد و میتوان گفت به تدریج کوکوچکا شروع به جلب اعتماد هیاتهای لهستانی میکند. بعد از برگشت بود که زاوادا، در 5 دسامبر آنهم فقط یک روز بعد از رسیدن یورک به لهستان، به کوکوچکا زنگ میزند و پیشنهاد صعود به قله اورست در زمستان را میدهد. اینجا چیزی که برای یورک جذابیت بیشتری داشته است وجههای است که او از خود به جا گذاشته است که میتوانند به عنوان یک کوهنورد قابل قبول رویش حساب باز کنند. همچنین در اینجا صحبت از یک صعود بهاری برای مسیری جدید در اورست نیز میشود که یورک مستقیما حضور خود در آن را اعلام میکند. یورک به خاطر تولد پسرش ماچیک که در مراسم سال نو به دنیا آمد در خانه ماند. او اضافه کرد همه چیز که کوهستان نیست، البته که خانواده اهمیت بسیار بالاتری دارند.
در 17 فوریه 1980 دو کوهنورد لهستانی توانستند در زمستان به قله اورست دست یابند. یورک خوشحال از این اتفاق بود و ناراحت از اینکه امکان داشت برنامه بهار اجرا نشود. زاوادای بلند پرواز البته که در فکر موفقیتهای بیشتر بود و نمیخواست رشته موفقیتهایش را قیچی کند. بنابراین یک نفر را در کنار وسایل تیم زمستانی نگه داشته بود تا از کمپ محافظت کند و خود به لهستان برگشته بود تا بتواند پول بیشتری برای برنامه بعدی که دارد جمع کند. پیدا شدن اسپانسر برای صعود مشکلات را حل کرد و در اوایل مارس یورک به اورست عازم شد. لزیک سیچی و کرژیک ویلیچکی اولین نفراتی بودند که در زمستان پا به قله اورست گذاشته بودند.
کوکوچکا و 9 نفر دیگر برای صعود به قله اورست اعزام شدند. هدف مسیری جدید بر روی اورست زیبا بود. جایی بین یال جنوبی و یال جنوب شرقی و از میان دیواره 1700 متری پیش رو برای پیشروی در نظر گرفته شده بود. کمپ سوم در مسیری جدید ایجاد شد.
وتوییک وروژ و یورک به عنوان اولین نفرات تیم به کمپ 4 دست مییابند که در بالای 8000 متر قرار داشت و بعد از آن صعود سخت دیوارهای توانستند به این مهم دست یابند که به نوعی نقطه عطف صعود نیز به حساب میآمد. یورک در این بخش میگوید: "تیم اول 40 متر را صعود کردند و طناب ثابت کشیدند. بخش دوم کار ما بود. تا سالها این بخش سختترین مسیری بود که صعود کرده بودم که درجه 5 از 6 داشت.
از سختی مسیر در جایی حتی شلوارم را هم خیس کردم و سرم گیج رفت." طناب را تا ارتفاع 8300 متری ثابت میکنند و اینجا را به عنوان کمپ 5 در نظر میگیرند و به کمپ اصلی برمیگردند. در کمپ اصلی بحث بر سر این بود که چه کسانی باید صعود را انجام دهند. یورک فکر صعود بدون اکسیژن را در سر داشت اما با توجه به التهاب حاکم بر کمپ اصلی حتی آن را مطرح نکرد چون افراد با نفوذ زیادی در آنجا بودند تصمیم داشت لب به سخن نگشاید تا بقیه تصمیم بگیرند. زاوادا آخرین حرف را میزند. "یورک و چوک تیم اول هستند و سپس زیگا و اولخ ادامه خواهند داد."
موضوع صعود بدون اکسیژن دوباره مطرح شده اما به دلیل اهمیت بالای صعود تصمیم بر این گرفته شد که با اکسیژن انجام گیرد. یورک مرد منطق بود اما ترکیب بلند پروازی شدیدی نیز در شخصیت وی وجود داشت. شب مقداری اکسیژن گرفتند و ساعت 5 صبح حرکت خود را بر روی مسیر شروع کردند. مقداری طناب ثابت کردند و در ارتفاع حوالی 8600 متر بود که اکسیژن چوک و سپس یورک خالی شد. آنجا تصمیم گرفتند از شر تجهیزات اکسیژن خلاص شوند و ادامه مسیر بدهند. در ساعت 16 به وقت محلی به قله رسیدند. رسم جالبی است هر تیمی که به قله میرسید باید سوغات تیم صعود کننده قبل را به پایین برمیگردند و سوغاتی از خودشان به جا میگذاشتند.
صعود با موفقیت انجام شد و نفرات بعد از برگشت بسیار سختی که داشتند و در حوالی ساعت 10 شب به کمپ برگشته بودند سبب شد تا زاوادا به نفرات دیگر اجازه صعود ندهد و همین مساله جو بسیار غمگین و سنگینی را در کمپ برقرار کرده بود. اینجا نقطه عطف شهرت و اعتبار یورک بود. همکاران و مطبوعات به سراغ او آمدند. لهستان در اوج فعالیت کوهنوردی خود میدرخشید که همراه بود با بیدار شدن جنبش همبستگی که از دل اعتصاب کارخانه کشتی سازی گدانسک (Gdansk) آغاز شد.
کوکوچکا توانسته بود جایگاه بسیار معتبر و خوبی را برای خود ایجاد کند تا جایی که ضعف تیم لهستانی برای رفتن به نیوزلند با اضافه شدن یورک حل شد و آنها توانستند مجوز رفتن به منطقه را دریافت کنند. در سال 1980 اولین گروه لهستانیان توانستند مسیرهای جدید مختلفی را در نیوزلند صعود کرده و آنها را ثبت کنند.
الان دیگر یورک در لیست کوهنوردان مدعو به اکثر اکسپدیشنها قرار گرفته بود و برنامههای زیادی به وی پیشنهاد میشد. این بار ویتک کورتیکا با پیشنهاد ماکالو به سراغ یورک آمده بود. او کسی بود که در آلپ همراه با یورک توانسته بودند مسیرهای مختلفی را صعود و گشایش کنند. مانند مسیری در گراند ژوراسس و پوینت هلت (Pointe Helen). وی پیرو سبک سبکبار بود و تیمهای کوچک و سریع را به تیمهای بزرگ و روشهای سنتی ترجیح میداد.
دعوت به ماکالو
در ماه می نامهای از نپال رسید. نامه از ویتک بود که بر روی یک مسیر جدید در جبهه غربی ماکالو فعالیت داشتند. آنها موفق به صعود نشده بودند و تنها توانسته بودند به ارتفاع 6700 متری دست یابند. یورک را دعوت کرد تا در صورت امکان به فعالیت در آن جبهه بپردازند جایی که ویتک اطمینان داشت امکان صعود وجود دارد.
یورک سریع باید پول تهیه میکرد هم توانست از محل کمیته عمومی فعالیتهای فرهنگی و ورزشی در کاتوویچ مبلغی دریافت کند و هم از ذخیره 200،000 زلویتی ویتک در باشگاه کراکو برداشت داشته باشد. در سال 1981 مشکلات بسیاری برای تامین مواد خوراکی در فروشگاههای لهستان وجود داشت و عملا نمیتوانستند موادی که نیاز دارند را به خوبی تهیه کنند و تنها با حمایتهای دولتی میتوانستند این کار را انجام دهند. فعالیتهای حمل و بردن این تجهیزات و خوراکیها در شهر و در شرایطی که فروشگاهها خالی بود بسیار خطرناک بود و ریسک زیادی داشت.
ماکالو برای یورک با پرواز به بمبئی، قطار و کشتی و نهایتا تراکتور در نپال ختم میشود و فرآیند صعود آغاز میگردد. در فرآیند رفت به بالا یورک با مشکلات عظیمی از جانب مامور رابط مواجه میشود اما نهایتا به ارتفاع 5400 متری کمپ اصلی میرسد. هم هوایی در روی قله 6000 متری کنار کمپ اصلی انجام میگیرد و دوباره مواجهه با داگ اسکات و رینهولد مسنر را دارد که قصد تراورس کردن ماکالو را داشتند که در واقع هدف صعود از یال جنوب شرقی و بازگشت از یال شمالی ماکالو بود.
روز شروع برنامه فرا میرسد. 24 کیلوگرم وسایل فنی به اضافه غذا برای 6 روز و دیگر تجهیزات فردی که حدس میزنم حداقل 35 کیلو باید بوده باشد به صعود میپردازند. بعد از دو شب مانی میتوانند به ارتفاعهای 7600 و 7800 متری دست یابند. عبور از نوارهای سنگی حتی در بخشهایی که شیب منفی بوده است و در بخشهای زیادی فقط کلنگ و کرامپون و بعضا بدون طناب استفاده میشد.
بعد از اینکه نتوانستند صعود کنند به کمپ اصلی باز گشتند. چیزی که به شدت کوکوچکا را بهم میریخت عدم صعود و دست خالی برگشتن از آن برنامه بود. هم طناب وی از صعود منصرف میشود اما یورک تصمیم به ادامه میگیرد. از فرصت یک هفتهای که ناشی از نرسیدن باربرها بود استفاده کرد. قله به خاطر باد زیاد صعود نشده بود و از شرایط غیر عادی ارتفاع سخن میگفتند. یورک نتوانست ویتک را برای صعودی مجدد قانع کند و بالاخره تصمیم میگیرد خودش به تنهایی به صعود بپردازد.
صعود سبکبار و فقط با استفاده از یک کاور چادر. خدای من تصور آن هم دشوار است. گاهی احساس میکنم اگر انسان در فرآیند صعود خود پافشاری کند حتی کوهستان نیز با وی همراه میشود تا این صعود به سرانجام برسد. یورک در ارتفاع درگیر سرمای بسیار شدیدی میشود و با چادری مدفون در برف مواجه میشود که سعی میکند در داخل آن بخوابد. همچنین در فرآیند هم هوایی چادری را در ارتفاع 7410 متری در مسیر معمول گذاشته بود که به داد وی میرسد.
قله با هر سختی هم که باشد صعود میشود و او کفش دوزک پلاستیکی ماچیک را روی قله قرار میدهد. اما به دلیل بد رفتاریهای مامور رابط صعود وی در هالهای از ابهام قرار میگیرد. اما یورک آنجا بود بر روی قله ماکالو. تعداد قلل خود را حالا به سه عدد رسانده بود و از این حیث در لهستان بیشترین تعداد قله 8000 متری را در کارنامه داشت و آخرین قله را به روش انفرادی صعود کرده بود.
شخصیت پنهان یورک
در بخش برودپیک میتوان به ابعاد پنهان شخصیت کوکوچکا دست یافت. در دورانی که حکومت نظامی در لهستان فضای هرگونه حرکت و هماهنگی را از بین برده بود، پیدا کردن راهکار برای رسیدن به اهداف چیزی است که یورک را تبدیل به کوکوچکای بزرگ کرد. روحیه جنگده وی برای رسیدن به اهدافش فقط در کوهستان نیست به سادگی میتوان آن را هنگام آویزان شدن از دودکشهای بیقواره نیز مشاهده کرد.
طلب خانه میکند، کوهستان خانه اوست. اینبار مسیر گذر از محدودیتهای لهستان و رفتن به ارتفاعات از تیم کاملا زنانه واندا رتکویچی میگذرد که به دلیل سرخوردن در قله البروس پایش را شکسته و با پایی مصدوم قصد دارد تیمی کاملا زنانه را راهی قله کی 2 کند. واندا رتکویچ تلاشهای درخور توجهی روی گاشربروم 3 (اولین صعود این کوه) و گاشربروم 2 از یک مسیر جدید کرده است که قابل تقدیر است.
یورک و وویتک به عنوان عکاس به گروه واندا میپیوندند تا بتوانند نگاهی به کی 2 بیاندازند و شاید فعالیتی بر روی جبهه شرقی کی 2 داشته باشند، اینجاست که کوکوچکا عاشق جبهه جنوبی کی 2 میشود. یورک گرفتن مجوز برای صعود قلل را احمقانه میداند و چنین بیان میکند که کوهستان خانه من است و نمیتوان آن را با قوانینی غیر منطقی بست و از ورود افراد جلوگیری به عمل آورد. این بار با توجه به اینکه آنها مجوز لازم را نداشتند برای هم هوایی به روی مسیر عادی برودپیک رفتند و توانستند آن را به سادگی صعود کنند. البته اینجا هم کوکوچکا از کند بودن سرعت هم هوا شدنش مینالد. سنگی برمیدارد و عکسی میگیرد و به پایین سرازیر میشود.
در اینجاست که یورک از اینکه نمیتواند راجع به صعود به قله برودپیک خود به کسی چیزی بگوید احساس رضایت داشت زیرا مجوز صعود به این قله را نداشتند و اعلام عمومی آن میتوانست بسیار مشکل آفرین باشد. این همان عشق پنهانی است که در دل خود نسبت به معشوق خود حس میکند. کوکوچکا در هر صعودی به دنبال آن است که خود را بیشتر بشناسد، این را میتوان از 6 روز روزه گرفتنش (هم آب و هم غذا) دانست که ابدا به کسی هم چیزی نگفت. یا در جمعهای مختلفی که افراد به صعودهای خود میبالند در حالی که صعودی بهتر داشته است حتی لب به سخن نمیگشاید. میگوید: "مانند دختری زیباست که اگر با او خوشحال هستی و فکر میکنی برای تو کافی است ابدا لازم نیست کلمهای راجع به آن با بقیه صحبت کنی. این فقط بین تو و اوست."
تلاش بر روی جبهه شرقی کی 2 که کلا در معرض سقوط بهمن به واسطه نقابی بسیار پهن بود، مقدور نشد و یورک به هدف خود که متقاعد کردن وویتک برای بررسی جبهه جنوبی بود رسید. 2 تلاش ناموفق تا ارتفاع 7000 متر تمام دستاورد آنها بود و صعودی که انجام نشد و آنها فقط با یک صعود که آنهم بدون مجوز و مخفیانه انجام شده بود به خانه بازگشتند.
گاشربرومها در سال 1982 یکی از بی دردسرترین سالهایی بود که یورک به هشت هزار متریها رفت و البته توانست با دو صعود و دو مسیر جدید در روی هشت هزار متریها تعداد صعودهای خود را به پنج عدد برساند. در این اکسپدیشن به دلیل طولانی بودن توقف در کمپ اصلی آن هم به دلیل بارش برف بسیار زیاد و به خاطر اینکه فقط دو نفر در کمپ اصلی حاضر بودند بسیار سخت بود. کابوسهای پی در پی، خیالات، تفکراتی غالبا ناپیوسته، دلتنگی به منزل و خانه و یک زندگی عادی از جمله مواردی به شمار میروند که هر کوهنوردی در کمپهای اصلی کوهستانها به فکرش خطور میکنند.
آیا مجبور هستم این شرایط را تحمل کنم؟ آیا بهتر نبود الان پیش خانواده بودم؟ زندگی روزمره مردم چگونه است؟ هوای برف و سرما نیز این تفکرات را تشدید میکند و بسیارند کسانی که از لحاظ روانی تاب و تحمل این شرایط را ندارند و کار را رها میکنند و باز میگردند یا اینکه با حوادثی ریز و درشت خود را به درد سر میاندازند.
در کل آنچیزی که از این دو صعود برمیآید این است که یورک به مرور راه و چاه سفر به مناطقی که کوههای 8000 متری دارند را آموخته است. یورک توانسته بود جایگاه خوبی را برای خود رقم بزند. در مسیر سفر به گاشربرومها نبود افسر رابط اولیه که به دلیل سرما پایین رفته بود و مواجه شدن با تیمی از سوئیس به سرپرستی استفان ورنر که کلی آذوقه توانستند به لهستانیها بدهند به نوعی کلید صعود دو قله از دو مسیر جدید شد.
آنها فقط مجوز صعود به گاشربروم 2 را داشتند اما خود را به فراموشی زدند و به محض رسیدن به کمپ اصلی نامهای نوشتند که قصد صعود به گاشربروم 1 را نیز دارند و در انتظار مجوز به سر بردند. در فرآیند هم هوایی آنها به قله گاشربروم شرقی به ارتفاع 7772 متر برای اولین بار صعود کردن و سپس تمرکز خود را برای صعود قله گاشربروم 2 از تیغه جنوب شرقی گذاشتند و در مدت 3 روز قله را از مسیر جدید صعود کردند.
حال گاشربروم 1 و از مسیر جنوب غربی چیزی بود که در فکر آنها جای گرفته بود. یک بارگاه اصلی که فقط دو نفر در آن حضور داشتند با چیزی نزدیک به 300 کیلوگرم آذوقه اضافه که از تیم سوئیس به آنها رسیده بود. یورک میگوید در مواد غذایی غلت میزدیم. صعود از یک شیب یخی بسیار سخت و صعودی که دو چندان دشوار بود. بالاخره میتوانند بعد از دو شب مانی خود را در موقعیت صعود به قله بیابند که نهایتا کرامپون ویتک از پایش باز میشود و از دست میرود. با پیشنهادی که یورک میدهد در عین ناباوری تصمیم به ادامه میگیرند و نهایتا کرامپون ویتک در عین ناباوری پیدا میشود.
قله در هوایی بی نظیر صعود میشود و حتی یورک اشاره کرده است که یک ساعت تمام را در قله و در نظاره مناظر اطراف گذراندهاند. کلنگی پیدا میکنند و میخ و طنابچهای جا میگذارند و برمیگردند. دو صعود 8000 متری از دو مسیر جدید و تنها با دو نفر و به شکل کاملا سبکبار.
مورد دیگری که از این صعود بر میآید به نوعی رویارویی با قضیه شانس است. در جایی که وویتک کرامپون خود را از دست میدهد و میگوید که پایین باید برویم. یورک اصرار به ادامه میکند و به شکل ناباورانهای که بعد از حدود 200 متر صعود به کرامپون وویتک برمیخورند. شانس به چه معناست؟ اگر باز میگشتند با بد شانسی قله را از دست داده بودند و اگر ادامه دادند خوش شانس بودند که صعود کردند؟ سوالاتی بی پایان سد راه تفکرات تمام انسانهاست. اما آنچه آموختم این است که ادامه بده تا شانس با تو یار باشد.
بار دیگر پاکستان و یک بار دیگر برودپیک. یورک در فصل 1984 به دنبال کنجکاویهای خود عازم پاکستان شد. پیمایش خط الراس برودپیک و قلل آن از یک مسیر جدید و همچنین صعود قله گاشربروم 4 که تا آن زمان صعود نشده بود و آنچنان جذاب بود که بسیاری منتظر بودند ببینند این قله کِی و توسط چه کسی برای اولین بار صعود میشود. گاشربروم 4، 7950 متر ارتفاع دارد و یک هشت هزار متری نیست اما به جرات ارزش بیشتری نسبت به بسیاری از قلل 8000 متری دارد.
در برنامه برودپیک به نوعی اتفاقات بد بسیاری حادث شد که کوکوچکا تمام آنها را به نوعی به ماری نسبت میداد که در بزرگراه قراقروم زیر گرفته بود. البته به نظر میرسد کلمه بزرگراه به نوعی پارادوکس باشد. تلاشهای بسیاری بر مسیر جنوبی برودپیک انجام گرفت که یکی از آنها با افتادن سنگ بسیار بزرگ بر روی چادر و از بین بردن آن به بن بست رسید و باقی هم به دلیل خوردن به شیبهای یخی بسیار سخت ناتمام ماند.
نهایتا برودپیک از مسیر جدید شمالی صعود شد. با بحثهای مکرری که یورک و وویتک با هم داشتند. بعد از پایان صعود برودپیک یورک و ویتک برای صعود قله گاشربروم 4 اقدام میکنند و وقتی به پای صعود میرسند ویتک میگوید که آمادگی ذهنی و توانایی صعود این قله را ندارد. اینجاست که راه این دو هم از هم جدا میشود و فصل 1984 با فکر کردن به دو صعود زمستانی در یک فصل و اضافه نکردن هیچ صعود دیگری به کارنامه 8000 متریها ناتمام میماند. یورک هنوز 6 قله 8000 متری را صعود کرده بود و از این حیث در لهستان رتبه اول را به خود اختصاص داده بود.
یورک جوری از صعودهایش تعریف میکند که عملا جزئیاتی از صعودها و نوع صعودها مطرح نمیشوند، زیرا آمادگی بدنی و فنی این شخص به قدری بالاست که همانند قلل بسیار کوتاه به صعود قلل بلند میپرداخت.
وقتی به خاطرات کوکوچکا نگاه بیاندازید متوجه خواهید شد که تا حد زیادی وی نگاهی متفاوت به کوه و کوهنوردی داشته است. فلسفهای منحصر به فرد که ناممکنها را برای او ممکن میساخت. سهولت صحبت کردن پیرامون 3 بیواک پشت سر هم در زمستان آنهم بر روی قله سرسختی مثل دائولاگیری چیزی است که تن هر کوهنوردی را به لرزه میاندازد اما یورک آنجا بود و راههای منتهی به تنها هدفش یعنی فتح کوهستانها را با صدای بلند در گوش کوهستان میخواند.
در آمادهسازی برای دو صعود زمستانی در یک فصل یورک مجبور بود بچه تازه به دنیا آماده و خانم تازه زایمان کردهاش، سیسیلیا، را به پدر و مادر همسرش بسپارد و تعطیلات ژانویه را در کوهستانهای سرد نپال سر کند. البته که در خاطرات دائولاگیری دیگر از آن مشکلات مربوط به آمادهسازی و رفتن به نپال خبری نبود (یا حداقل اشاره نشده بود) اما یورک که تصمیم داشت دو قله 8000 متری را در یک فصل آن هم در فصل زمستان صعود کند به هیچ کس تا آخرین لحظات نگفت و عازم شد.
آری دو قله 8000 متری آنهم در زمستان و آنهم اولین صعود زمستانی این دو قله: دائولاگیری و چوآیو. وی به عنوان یک متخصص در صعودهای بلند در لهستان شناخته شده بود و توانسته بود جایگاه خاصی برای خودش ایجاد کند و همین مساله باعث میشد تیمها تلاش کنند تا یورک را در تیم خود جای دهند. عدم پیگیری او برای صعودها باعث شده بود که دیگران این اقدام وی را جدی نگیرند. اما یورک آنجا بود با وسایل خود در نپال و سپس با پروازی عجیب و خطرناک در کمپ اصلی دائولاگیری.
کوکوچکا تصمیم میگیرد پس از صعود به دائولاگیری به تیم چوآیو بپیوندد و دومین صعود خود را تکمیل کند. دائولاگیری کوهی نبود که به سادگی تسلیم شود. تا قبل از رفتن وی تنها توانسته بودند تا کمپ 2 را گشایش کنند که با رفتن یورک ابتدا به کمپ 4 و سپس در تلاش دوم به قله صعود میشود. آندری هم طناب یورک که توانسته بود قبلا اورست را در زمستان صعود کند نیز شرایط آمادگی جسمانی بسیار مطلوبی داشت و توانستند به قله در شرایطی که خیلی شرایط مساعد آب و هوایی نداشت صعود کنند.
در سنجش زمان دچار اشتباه میشوند و ساعت 4 بعد از ظهر به قله میرسند و همین مساله سبب میشود که مشکلاتی در مسیر برگشت پیش رو داشته باشند. البته بهمنی که در کمپ 4 گریبان آنها را در چادر گرفت و آندری بدون کفش و میرک بدون دستکش از چادر فرار میکنند سبب ایجاد سرمازدگی برای آنها میشود. نکته جالب توجهی که وجود دارد یورک به ضربان قلب خود قبل و بعد از هم هوایی اشاره میکند. قبل از هم هوا شدن 70 عدد در یک دقیقه در شرایط استراحت و بعد از هم هوا شدن این عدد به 48 میرسیده است. این یک شرایط بسیار ایدهآل در کوهستان است که هر کوهنوردی علاقه دارد به آن برسد که تمرینهای سختی را باید در پیش داشت.
در مسیر بازگشت نیز هوا مه آلود و برفی بوده است. ابتدا به بارگاه 4 (یک بیواک در حوالی 8000 متر)، سپس در مسیر بارگاه 3 (بیواک دوم در ارتفاع حوالی 7500 متر) و سپس در مسیر بارگاه 2 نیز مجبور به یک شب مانی اضطراری میشوند و در نهایت میتوانند خود را به کمپ یا بارگاه اصلی برسانند. پاهای آندری وضعیت خوبی نداشت و این برنامه برای آنها به اتمام رسیده بود اما برای یورک نه. وی در تلاش بود که هر چه سریعتر خود را به تیم چوآیو برساند. این چنین قله 8167 متری دائولاگیری برای اولین بار در زمستان توسط یورک و آندری در تیمی به سرپرستی آدام بیلژوسکی صعود میشود.
یورک بلافاصله بعد از برگشت فردای همان روز بار خود را میبندد و از مسیری انحرافی قصد برگشت به روستاهای پایین دست را میکند. بعد از چندین روز جدال با یخچالهای عظیم و هر روز تعویض پانسمانها پا نهایتا به روستایی میرسد که کسی اصلا باور نمیکند انسانی توانسته باشد از آنجا به تنهایی گذر کند. بعد از رسیدن به یک روستا و اقامت در خانهای محلی سرانجام به وسیله یه جیپ به سمت کاتماندو راهی میشود. بعد از تماسهایی که با کمپ اصلی چوآیو برقرار میکند متوجه میشود قله هنوز صعود نشده است و بنابراین با تمام سرعت بدون استراحت وسیلههای خود را جمع میکند تا به کمپ اصلی قله چوآیو برود.
پرواز روز اول و دوم به دلیل شرایط هوایی کنسل میشود اما سرانجام پرواز روز سوم انجام میگیرد و به لوکلا میرود و سپس میتواند به سمت کمپ اصلی پیادهروی را شروع کند. با تمام سرعت پیش میرود از مسیری فرعی تا زودتر بتواند به آنجا برسد. امتناع از نشان دادن پای خود به دکتر و سرانجام رسیدن به کمپ اصلی. زیگا هاینریش در کمپ اصلی منتظر او بود. یورک تنها در مدت 3 روز تمام مسیر تا کمپ اصلی را طی کرده بود. یورک بعد از رسیدن به بارگاه اصلی گزارشی دریافت میکند. تیم توانسته بود بعد از گشایش مسیری جدید در جبهه جنوب شرقی تا کمپ 4 دست یابد.
ماچیژها در کمپ 4 بودند و دو همنورد دیگر نیز در کمپ 3 تیم حمله بعدی به شمار میرفتند. بدون استراحت یورگ و زیگا به کمپ 1 و سپس کمپ 2 میروند منتظر بقیه میمانند تا کارشان تمام شود. قله را صعود کرده و به پایین برگردند. یورک میگوید از اینکه ماچیژها قبل از او به قله دست یافتهاند احساس حسادت میکرده است. نکته اینجا بود که ماچیژها اعلام کردند بخشی از طنابهای ثابت مسیر را برداشتهاند زیرا ممکن بود بالاتر به آن نیاز داشته باشند.
اشتباهات همه جا میتوانند رخ دهند، 160 متر مانده به بارگاه چهارم بود که مسیری دشوار در پیش رو بود. یورک قصد تعویض باتریهای هدلامپش را میکند که هدلامپ از دستش میافتد و مجدد در تاریکی مطلق فرو میروند. مسیر به قدری مشخص بود یک یخ بلور که فقط باید آن را سوراخ کرده و صعود کرد. بازی ادامه داشت یورک میگوید از آن قسمت دشوار درآمدیم و به یک یال بسیار تیز رسیدم در آن یال تیز نهایتا جا برای نشستن دو نفر وجود داشت. یورک میگوید زیگا سردش شده بود مدت طولانی در حمایت کلنگم نشستم که زیگا را حمایت کنم تا بالاتر بیاید. مدت طولانی طناب کشیده شد مطمئن بودم اتفاقی افتاده است نهایتا بعد از مدتی طولانی زیگا نفس نفس زنان به من رسید. گفت از تراورس افتادم.
یورک میگوید: فقط 60 متر زیر چادرها مجبور شده بودیم در بیرون و در فضای آزاد بخوابیم. تصمیم گرفتیم چند ساعت استراحت کنیم اما آن چند ساعت تبدیل به یک شب و روز کامل شد. به زودی آفتاب غروب میکرد. با هم فکری با زیگا در ساعت 4 بعد از ظهر تصمیم به ادامه صعود گرفته میشود. یورک میگوید اینبار من تنها دیوانه گروه نبودم. ساعت 5:15 بعد از ظهر به وقت محلی به قله دست پیدا میکنند. تصویری بینهایت زیبا. یالهای یخی و پرشیب به اتمام میرسند و قله چوآیو که به اندازه چند زمین فوتبال در افق کشیده شده است نمایان میشود. چندین عکس میگیرند و فقط به یک چیز فکر میکنند پایین رفتن با حداکثر سرعت.
بعد از مبارزه طولانی با خستگی و مواجه با یک پرتگاه و یک شب مانی دیگر در هوای آزاد به کمپ 2 رسیدیم و یک روز در آنجا استراحت کردیم و روز بعد به کمپ 2 رفته و سپس توانستیم خود را قبل از نیمه شب 19 فوریه به کمپ اصلی برسانیم. فردای آن روز نیز به سمت پایین حرکت خود را شروع کردیم. جالب است بعد از این صعود است که یورک رقیبی جدی برای مسنر به حساب میآید. دو هشت هزار متری در زمستان آنهم برای اولین بار دستاوردی است که هنوز هم دست نخورده باقیمانده است. یورک به دنبال پیادهسازی نقشه جنون آمیز 14 هشت هزار متری از 14 مسیر جدید یا زمستانی بود.
زنجیره تراژدیها
برای کوکوچکا دیگر همه چی متفاوت بود. منتظر بود تا به رقص دعوت شود. نه یک رقص معمولی بلکه رقص در کوهستان. شنیده بود که تیمی در کراکو برای قله نانگاپاربات آماده میشوند اما از آنجایی که یک بار ده سال پیش تقاضای او را رد کرده بودند نمیخواست درخواست دهد. سرانجام پاول مولارتز سرپرست برنامه با یورک تماس میگیرد و یورک برای صعود آماده میشود.
در سوم می بود که در جشن ملی لهستان یورک با ارتباطاتی که داشت توانست مواد غذایی کمیاب خود را برای این صعود تامین کند. تمام مدارکش را گم میکند و در ایستگاه بازرسی کراکو دو روز بازداشت میشود. 30 ساعت اتوبوس سواری تا گیلگیت و جیپ سواری در جادههای عجیب و غریب به مفهوم دیدن دوباره فیلم نانگاپاربات بود. اولین رویارویی با هیمالیای بلند و یادآوری تجربه اولین شکست در آن. جایی که تفکرات مبنی بر خاص بودن هیمالیانوردان شکست.
تنها قلهای که بعد از جیپ سواری کوتاه و دو روز پیادهروی به سادگی میتوان به کمپ اصلی آن دست یافت همین نانگاپاربات زیباست. بارگاه اصلی در ارتفاع 3300 متری قرار دارد. در بخشهایی از این فیلم دوباره به نمایش درآمده به 8 سال پیش رفتم. در ارتفاع 7400 متری همراه با مارک پرونوبیس و مانیوس پیکوتوسکی بودیم. پرسیدم حال چکار کنیم: مارک گفت من هنوز در پاهایم حسی ندارم و مانیوس گفت من هم امیدی به صعود ندارم. وقتی گفتم مارک اینجا منتظر ما باشد و تلاش دیگری به قله کنیم با سکوتی ناشی از جواب منفی روبرو شدم و وقتی گفتم اصلا من تنها ادامه میدهم مارک واکنش نشان داد. گفت احمق نباش فقط تو سرحالی و اگر برنگردی به معنی مرگ ما خواهد بود.
موافقت کردم در روزی که آسمان آبی و خورشید در آسمان و هوایی بدون باد وجود داشت به پایین برگشتیم. مارک تمام انگشتان پاهایش را از دست داد و مانیوس نیز تا آخر عمر از حساسیت به سرما در دست و پاهایش رنج برد. از این برنامه تا حدودی ته دلم خالی بود. مسیر جدیدی روی جنوب شرقی، مسیری که از صعود آن در 8 سال پیش منصرف شدیم و به مسیر معمول در رخ راخیوت رفتیم.
در این برنامه زیگا که کوهنورد بسار قابل اعتمادی بود و همچنین تادژ پتروسکی که موفقیتهای بسیار خوبی به دست آورده بود حضور داشتند. از آنجایی که تیم بین المللی بود دو جوان به نامهای کارلوس و السا نیز حضور داشتند که از مکزیک، سرزمین کاکتوسها، به تیم پیوسته بودند. انتظار هم طنابی با زیگا و تادژ را داشتم که سرپرست توضیح داد چنین اتفاقی نخواهد افتاد زیرا بقیه در آن صورت شانسی برای رسیدن به قله نخواهند داشت.
مسیر بسیار خطرناک بود؛ بهمنهای بی پایانی از آن سرازیر بود. بین کمپ 1 و 2 بسیار میتوانست خطرناک باشد. ریزش سنگ و بهمن مدام طنابهای ثابت این بخش از مسیر را از بین میبرد و عملا یکی از تیمها فقط نقش اصلاح این طنابها را بر عهده داشت. بعد از روزها و روزها تلاش سنگین و شب مانی در یک شیب یخی توانستیم بارگاه سوم را ایجاد کنیم. زیر یک برج یخی که چون محافظی بزرگ ما را از بهمنهای بزرگی که رخ میداد محافظت میکرد. به دلیل بارش زیاد و امکان مدفون شدن چادرها من به همراه اسلاوک در کمپ سوم در ارتفاع 6200 متر ماندیم که از آن محافظت کنیم.
نهایتا بعد از جابجایی نهایی کمپ سوم به مکانی مناسبتر به سمت کمپ اصلی سرازیر شدیم. وقتی به پایین برگشتیم کولهای آویزان از یک صخره من را نگران کرد و سپس وقتی به کمپ 1 برگشتم و آن را خالی یافتم نگرانی من تشدید شد. بله آندری سامولویچ درگیر بهمن شده بود آنهم درست قبل از بارگاه یک. زنده ماند اما شدت جراحات بسیار بسیار شدید بود. پاول مولارتز کولهاش را به صخره آویزان کرده بود تا به کمک آندری برود. به نوعی زمان و ساعتهای صعود ما را هوا و شرایط محیطی دیکته میکرد. اوایل صبح بهمنهای کم و با تابش آفتاب بر روی شیبها بهمنهای بسیار زیاد از شیبها سرازیر میشد که همانند بمباران هوایی بودند.
بعد از تلاش برای نصب طناب ثابت تا کمپ 4 که بسیار دشوار و زمان بر بود توانستیم با آندری طناب را ثابت کنیم و در هوایی تاریک خود را به بارگاه چهارم در ارتفاع 7400 متری برسانیم. تیم دومی که به عنوان تیم پشتیبان قله وارد عمل شده بودند قرار بود به کمپ 2 و سپس 3 برسند. وقتی سر ساعت 13 به وقت محلی بیسیم را روشن کردیم تا از وضعیت تیمها آگاه شویم متوجه شدیم که این تیم ساعت 11:10 دقیقه گرفتار بهمن شده است. پیوتر کالموس با برخورد بهمن به پایین میرود و تنها تیمهایی که در بارگاه اول و پایینتر بودند میتوانستند به جستجوی او بپردازند. متاسفانه پیکر بیجان او پیدا شد و ما چون کاری از دستمان ساخته نبود فقط از طریق بیسیم اخبار را دنبال میکردیم.
یکی از دوستانمان را از دست داده بودیم. حالا باید چکار میکردیم؟ من تصمیم گیری را به زیگا واگذار کردم. نهایتا بعد از 4 ساعت مباحثه طولانی تصمیم بر این گرفته شد که افرادی که زیر کمپ 4 هستند برای حمل جسد به سمت پایین حرکت کنند و باقی نفرات به قله فکر کنند. این قله از اهداف بسیار والای پیوتر بود که متاسفانه از دست رفته بود. بنابراین باید این برنامه به سرانجام برسد. غذا و سوخت و تجهیزات برای شش نفر کافی نبود. تقسیم بندی تیم را یورک انجام میدهد. زیگا، یورک و اسلاوک تیم اول، میکولاژ، کارلوس و ساموئل تیم دوم. شانس بسیار کمی برای تیم دوم در نظر گرفته شد بود تا جایی که میکولاژ همین احساس را کرد و گفت پایین برمیگردد. بنابراین میکولاژ و ساموئل نیز پایین برگشتند و فقط چهار نفر باقیماندیم.
سامئول با لجبازی بسیار زیاد در آنجا باقیمانده بود. وی این چنین گفته است: "خواهش میکنم اجازه دهید من در تیم باشم اصلا غذا نمیخورم و من را در محاسبه غذا نیاورید ولی این تنها شانس من به عنوان یک مکزیکی است که بتوانم اولین قله 8000 متری را صعود کنم." همین لجبازی بود که بعدها از او یک هیمالیانورد تمام عیار ساخته بود.
کمپ 5 در ارتفاع 7600 متری برپا میشود. هوا بسیار سرد بود و مجبور بودند در مصرف سوخت صرفهجویی کنند. حرکت در روی شیب تند این یال به کندی انجام میشد. صعود از روی یخ و برف و صخرههای یخ زده انجام میگرفت. ساعت 2 بعد از ظهر بود که در ارتفاع نزدیک به 8000 متر به یک شیب تند و یخی رسیدیم. مدام حمایت داشتیم و در ارتفاع 8000 متری واقعا صعود به کندی انجام میگرفت. در ساعت 4 بعد از ظهر یک طوفان واقعی ما را فرا گرفت. جرقههای رعد و برق را در اطراف میخی که به دیوار کوبیده بودم میدیدم اما این تنها نقطه اتکای من بود و شانس دیگری نداشتم.
به پایین و به سمت زیگا فریاد زدم شانسی برای رسیدن به قله وجود ندارد آن پایین جایی برای شب مانی آماده کنند. تا یورک به پایین برسد یک غار برفی برای شبمانی 4 نفر آماده میشود. زیگا پیشنهاد داده بود که کپسول همراه داشته باشند اما یورک قاطعانه با آن مخالفت کرده بود. در دل آن غار برفی زیگا دست به کوله خودش میکند و کپسولی را بیرون میآورد. یورک میگوید با اینکه به او گفته بودم کپسول را حمل نکند ولی شاید باورتان نشود چقدر خوشحال شدم که به حرف من گوش نداده است.
روز بعد صبح زود بعد از گذران شبی سرد به سمت قله حرکت میکنند و در حوالی ساعت 1 ظهر به وقت محلی به قله میرسند. کارلوس 23 ساله نیز آنجا بود. در هنگام رفت با هر 7 قدم به استراحت میپرداختیم و منی که فکر میکردم در هنگام فرود بتوانم به راحتی و به سرعت برگردیم. فقط میتوانستیم به ازاء هر 5 قدم به استراحت بپردازیم. این چنین شد که در هنگام تاریکی فقط توانستیم به محل شب مانی قبلی برسیم و یک شب سرد دیگر اما اینبار بدون کپسول گاز را سر کنیم.
از آنجا تا کمپ 5 شاید چیزی حدود 2 ساعت راه باشد اما برای ما کل روز به طول انجامید و نهایتا توانستیم قبل از تاریکی آنهم با بدنی کاملا فرسوده و تحت شرایطی که کارلوس و اسلاوک عملا از حال میرفتند به کمپ 5 برسیم. وقوع حادثه بسیار قریب الوقوع بود. روز بعد به کمپ 4 رفتیم که آنجام هم خالی از غذا و سوخت بود و روز بعد نیز به کمپ 3 که هیچ خبری از کمپ و چادر نبود و آن برجهای یخی روی آن ریخته بودند. از میان آوارههای یخ و برف توانستیم دو چادر را سرهم کنیم و میشل و میرک نیز به کمک ما به سمت بالا آماده بودند.
در مسیر برگشت صبح خیلی زود حرکت را شروع کردیم اما بازهم ریزشها ادامه داشت من در شکافی افتاده و کاملا آویزان به شکل سر و ته در آن قرار داشتم که با تلاش بسیار سخت و طاقت فرسا توانستم خود را به سمت بالا بیاورم و ثابت بایستم. نهایتا توانستیم خودمان را یکپارچه به کمپ اصلی برساینم و در پشت سرمان قبر پیوترک و تیغه جنوب شرقی نانگاپاربات را داشتیم.
بعد از برگشت از سه برنامه دشوار در زمستان و تابستان حال دیواره جنوبی لوتسه در مقابل یورک قرار داشت. او واقعا خستگی صعود را دو چندان احساس میکرد. خستگی ناشی از برنامههای سنگین، خستگی ناشی از مردن دوستان و از دست دادن افرادی که با آنها هم طناب شدهای بخشی از کار هستند. یورک به دلیل درخشان بودن مسیر و دیواره جنوبی لوتسه و بیشتر به این دلیل که این تنها قلهای بود که از مسیر عادی صعود کرده بود نهایتا قبول کرد که به برنامه بپوندد اما با موافقت تمام تیم قرار بر این شد که یک ماه دیرتر به برنامه برود. حتی این استراحت هم از خستگیهای او کم نکرده بود.
وقتی یورک رسیده بود بخشی زیادی از کارها انجام شده بود اما سختی کار و خستگی یورک و احساس عدم تعلق به این قله به نوعی سوهان روح او بودند. در هر فرصتی که پیش میآمد یورک از پایان برنامه سخن میگفت و این برای اولین بار بود که حتی برای خود یورک نیز جالب یود که چرا به این شکل رفتار میکند. دیواره جنوبی لوتسه برای یورک تبدیل شده به چالشی تمام شدنی. نهایتا از کمپ 5 به سمت قله حرکت میکنند قرار بود بتوانند 200 تا 300 متر را طناب ثابت کار بگذارند. فقط 80 متر میتوانند پیشروی کنند. صعودی بسیار سخت در ارتفاع حدود 8100 متر که هر نوع چالشی که به آن فکر کنید را در دلش دارد.
در مسیر برگشت رافائل که پشت سر او حرکت میکرد، حدودا در فاصله 15 متری، ناگهان ناپدید میشود. مسیر دارای برفی سفت بود که کرامپون به راحتی در آن فرو میرفت اما اگر کسی سر میخورد همانند سنگ روی یخ به سمت پرتگاهی 300 متری میرفت. یورک همه جا را نگاه میکند اما هیچ خبری از رافائل نیست. لحظه آخری که یورک کوله پشتی را در حال سقوط کردن میبیند، صحنهای است که تا آخر عمرش در ذهنش حک میشود. یورک آخرین ضربه روحی را نیز دریافت میکند و نهایتا صعود با یک تلاش نیمه کاره دیگر به پایان میرسد. در مسیر برگشت یورک در حدود 1.5 روز از ارتفاع 8000 متر تا کاتماندو برمیگردد و آنها با گروهی مواجه میشود که برای کانچنچونگا در زمستان اسم یورک را قرار دادهاند.
وی برای استراحت به لهستان برمیگردد و یک ماهی را به استراحت در لهستان و در خانه ویلاییاشان میگذراند. خودش اشاره کرده است که وجود خانواده مخصوصا دو پسرش نقش بسیار مهمی در انجام ریکاوری داشته تا بتواند برای انجام صعودی سخت دیگر اقدام کند.
متقاعد شدن کوکوچکا برای صعود قله کانچنچونگا در زمستان از لحاظ ذهنی وی را در شرایط قابل قبولی قرار داده بود. مسیر عادی جنوب غربی کانچنچونگا. همچنین فقط 2 قله با مسنر فاصله داشت و این مساله انگیزه زیادی برای صعود به این قله به یورک میداد. 12 سپتامبر لهستان را ترک میکنند و به سمت شرقیترین قله 8000 متری در دنیا که صعود به آن از ارتفاع 500 متری آغاز میشود به راه میافتد.
آندری چوک، پرزمک پیاچسکی و ویلیچکی از کوهنوردان به نامی بودند که در این برنامه حاضر بودند. وقتی یورک به بارگاه اصلی رسید آنجا از قبل برپاشده بود. این دومین کریسمسی بود که یورک در فضای سرد و زیبا و خالص کوهستان سپری میکرد. حتی کیک هم پخته بودند آنهم چه کیکی. بعد از نمایان شدن اولین ستاره و در شرایطی که باد وزیدن داشت در کنار هم مراسم کریسمس را به جا میآورند.
یورک همیشه با آندری کوهنوردی میکرد اما این بار به دلیل دیر رسیدن یورک، آندی با پرزمک هم طناب بود و یورک نیز با کرزیشتف ویلیچکی کار میکرد. کانچنچونگا با ارتفاع 8598 متر سومین قله بلند دنیا به شمار میرود که از چهار قله 8000 متری تشکیل شده است. کانچنچونگا جنوبی 8476 متر، کانچنچونگای مرکزی 8496 متر، قله اصلی یا مرکزی و قله یالونگ کانگ 8420 متر. واقعا زیبا است و بزرگ.
کانچنچونگا قلهای تمام لهستانی
کانچنچونگا را معمولا یک قله تمام لهستانی میدانند. اولین صعود قلل جنوبی و مرکزی، یک مسیر جدید بر روی یالونگ کانک و در نهایت صعود زمستانه میتواند این داستان را تکمیل کند. یکی دو روز به دلیل شرایط هوایی بدون فعالیت بودیم و در نهایت توانستیم تا بارگاه سوم در ارتفاع 7200 متری صعود کنیم. روزهای بعد با اینکه هم هوایی خوبی نداشتند تا ارتفاع 7800 متری کمپ چهارم صعود میکنند. آندری و پرزمک برمیگردند و یورک و کرزیشتف باقی میمانند.
آندری سرفههای زیادی میکند. با آن آندری که همیشه در ارتفاعات حرف برای گرفتن دارد فاصله زیادی دارد. در بارگاه چهار هستیم صدای سرفههای خیلی شدید آندری نگران کننده است. با توجه به شرایط آندری، پرزمک نیز تصمیم گرفت که فردا صبح با وی به پایین برگردد. من و کرزیشتف تصمیم میگیریم که به سمت قله حرکت کنیم. ساعت 5:30 دقیقه بالاخره از چادر درآمدیم. شرایط هم طنابم بهتر از من بود و در شرایط بهتری به قله رسید. حتی یورک نیز از ناتوانی انسان در تفکر صحیح در هنگام صعود به ارتفاعات بالا سخن میگوید. شرایط زمستانی به هر حال بدتر از آنی است که میتوانید تصور کنید.
در این صعود یورک آندری دوست داشتنی را از دست میدهد و وقتی متوجه این قضیه میشود که بیسیم را روشن میکند اما خیلی تبریک پرشوری دریافت نمیکند. همان شب علی رغم اقدامات بسیار زیاد آندری در کنار هم چادری خود پرزمک و در میان کیسه خواب خود به خواب ابدی میرود.
از دست دادن یک دوست که مدت زمان زیادی را با او گذراندهای در هر شرایطی سخت و فرساینده است. در نهایت پس از کش و قوس بسیار زیاد تصمیم به دفن وی در بارگاه سوم گرفته میشود. در کنار شکافی در نزدیکی چادرها او را با کیسه خواب و دیگر وسایل شب مانیش به عمق شکاف میفرستند. یورک در اینجا میگوید: "تا آن زمان فکر میکردم انسان در کوه قادر نیست احساسات غلیظی داشته باشد، نه شادی و نه اندوه، آن موقع فهمیدم که اشتباه کردهام.
همسر آندری، دختر بسیار کوچکش، برادر و مادرش منتظر من بودند. عذاب زنده بودن در حالی که آندری در کوهستان مرده است. و فقط یک برادر منتظر بود چون برادر دیگر مرده بود. در کوهستان". این سومین برنامه پشت سر هم برای یورک به حساب میآمد که با تراژدی همراه بود و مرگ در برنامه به نوعی به روحیات او آسیب میزد.
کی 2 و مسیری که هیچوقت تکرار نشد
کی 2 قلهای بود که همواره یورک در آرزوی آن بود. بعد از تماسی که با تودک پیتوروسکی (Tadek Piotrowski) برای پیوستن به تیم بین المللی هرلیخ کوفر (Herrligkoffer) انجام داد داشت آرزو در حال محقق شدن بود. یورک آنجا بود در حال انجام تدارکات برای رفتن به کی 2 آنهم از مسیر جنوبی. مسیری که تا به امروز هم تکرار نشده است و صعود آن جزو یکی از سختترین صعودهای انجام شده در هیمالیا و قلل بلند به شمار میرود. مسیری به نام مسیر لهستان که در بخش جنوبی این کوه نقش بسته است.
تجربه اکسدیشن با یک تیم بینالمللی در شرایطی که محدودیت مالی برای اجرا کننده اکسپدیشن مفهومی ندارم تعجب بسیاری برای یورک به همراه داشته است. او که همیشه برای هر روپیه از پولی که داشتند نقشه میکشید الان در شرایطی قرار گرفته است که حتی 2000 دلار نیز تغییری در بودجه تیم ایجاد نمیکرد.
بالاخره به پای قله میرسند جایی که این تیم دو نفره تصمیم به رفتن به مسیر جنوبی میگیرند. در ابتدا با توجه به محدودیتهایی که سرپرست تیم گذاشته است چند کوهنورد آلمانی، اتریشی و سوئیسی نیز به این دو لهستانی میپیوندد و در قالب تیمی 6 نفره به سمت پای صعود میروند. 2 نفر قبل از حتی رسیدن به کمپ 1 منصرف میشوند. 1 نفر در کمپ 1 و 1 نفر در کمپ 2 و به این ترتیب دو تایی ادامه مسیر را باید بپیمایند که تا حدودی یورک از این مساله خوشحال نیز است.
در تلاش اول تا 6400 متر، سپس تا 7200 متر و سپس تا 7800 متر صعود میکنند و از آنجا عزم رفتن به سمت قله را میکنند. در مسیر آخر یورک با صعودی مواجه میشود که همواره اشاره کرده است که سختترین صعودی است که تا به آن روز به انجام آن پرداخته است. قرار بر این بوده است که از جبهه جنوبی صعود کنند و سپس از مسیر معمول برگشت را انجام دهند بنابراین بسیار مهم بود که سعی کنند زمان بندی مناسبی داشته باشند.
یورک همواره پیشرو بود البته نباید از هم تیمیهای بسیار خوبی که داشته است نیز چشم پوشید. در این برنامه تودک یک هم طناب تمام عیار بوده است که برای صعود در تک تک مسیرها یورک را همراهی کرده است. قله در دم دمای تاریکی صعود میشود این آخرین شانس آنها بود بارش برف و مه غلیظ اجازه دیدن خوبی به آنها نمیدهد. در حین تلاش برای تعویض باتری هد لامپ دوباره باتری را از دست میدهد و در تاریکی فرو میرود الان دو روز است که نتوانستهاند آب یا غذایی بخورند. به سمت پایین حرکت میکنند. بخشهای زیادی از آن را با طناب ثابت طی میکنند و همدیگر را حمایت میکنند که به سمت پایین بروند. خستگی بر آنها چیره شده است.
عملا امکان فرود رفتن تا چادرها نیست. مجبور به شب مانی دیگری در کنار شکاف یک سنگ میشوند. روز سوم هم بدون آب و غذا سپری میشود. با خستگی بیشتر به سمت پایین حرکت میکنند. پوشیدن کرامپونها نیز حتی جنگ با زمان است. بسیار طول میکشد. اشتباه همینجا رخ میدهد در شیبی که به مرور تندتر میشود و طنابی که تودک در محل شب مانی جا گذاشته بود. مجبور میشوند با وزن خود به سمت پایین بروند که کرامپونهای ویتک از پایش در میآیند و در چنین شیبی این کافی است که او سر بخورد و تا به جایی که حتی امکان پیدا کردنش هم وجود ندارد سر بخورد.
تودک در حالی که فریاد یوررررررررک را به لب داشت از کنار کوکوچکا سر میخورد. سال 1986 از پر تلفاتترین صعودهای کی 2 بوده است که حدود 13 نفر جان خود را از دست میدهند. تودک دیگر نیست. یورک با خستگی بسیار خود را به چادر میرساند. بیسیمی که باطری آن خالی است و خیالاتی که در آن فرو رفته است. غذایی آماده میکند و میخورد و 20 ساعت به خواب میرود. روز بعد به سمت پایین میرود و تلاش میکند به واسطه یک کوهنورد کرهای اطلاعات را به مسئول کمپ که یک لهستانی بود بدهد و لی از تودک خبری نبود و نتوانستند او را پیدا کنند.
دست و پای یورک سرمازده است و با هلیکوپتر به اسکاردو میرود. در هنگام برگشت دوباره یورک باید مسئولیت صحبت کردن با خانوادهای که عزیزی را از دست داده است را به جان بخرد. همسر تودک که در انتهای ایام بارداری دوم خودش آن هم بعد از 14 سال است. لحظاتی سخت که ناشی از احساس عذاب وجدان را همواره به همراه داشته است.
چهارمین برنامه پشت سر هم که یازدهمین قله 8000 متری یورک بود نیز به تراژدی دیگری ختم شد. مسیر باید ادامه یابد. همسر تودک خطاب به یورک میگوید: "یورک ما تودک را از دست دادهایم، اما حال چشمانمان به تو دوخته شده است. حالا برای تو دعا میکنیم که سلامت باشی."
تلاش برای 14 بار 8000 متر
اما ماناسلو آن کوه سادهای نیست که امروز هر کسی که بخواهد به زور و ضرب شرپا و اکسیژن پا روی قله آن بگذارد. صعود به قله از مسیری جدید در یال شمال شرقی که بسی توانسته بود برای یورک و هم تیمیهایش که شامل کارلوس همان کوهنورد مکزیکی، آرتور کوهنورد جوان و جویای نامی که آمده بود تشکیل میشد. باقی نفرات نیز ریسک و خطر کار را بالا دیدند و تلاش خود را بی نتیجه رها کردند و به پایین بازگشتند.
جنگ با غذا و زمان و همه چیز کار صعود به قله ماناسلو را پیچیده کرده بود. در نهایت یورک تصمیم میگیرد از مسیر شمالی و به شکل مستقیم به سمت قله صعود کند که این بار به نظر میرسد موفقیت در کمین است. هم قله صعود نشده شرقی را صعود میکنند و هم به قله اصلی میرسند. در این صعود قاطعیت یورک در کنار همراهی دوستان بسیار پر رنگ است. افرادی که به دنبال این بودند که موفقیت را به دست آورند در کنار اینکه حتی خبر اتمام پروژه 14 قله هشت هزار متری توسط مسنر تمام شده بود به تلاش برای مسیر جدید ماناسلو ادامه دادند. برنامه با موفقیت اما در زمان بسیار دیری به پایان رسید و ماحصل این تلاش طولانی سوختن مجوز صعود به قله آناپورنا بود که زمان رسیدن به قله به اتمام رسیده بود.
حالا وقت سفر به آناپورنا است آنهم طبق برنامهریزی انجام شده در زمستان. آرتور هاژر و کرزیسیک ویلیچکی به همراه واندا رتکویچ نفراتی بودند که یورک برای حضور در تیم روی آنها حساب میکرد. صعود به قله آناپورنا بعد از تدارکات مالی که به کمک یک خبرنگار ایتالیایی انجام شده بود از مسیر شمالی یا مسیر فرانسویها در جبهه شمالی آناپورنا انجام گرفت. جبههای بسیار سرد و بدون آفتاب با راهپیمایی بسیاری دشواری که از 60 باربر تنها 19 باربر توانستند به کمپ اصلی برسند. به دلیل هم هوایی خوبی که روی ماناسلو داشتند یورک به همراه 3 همنورد دیگر خود بدون اینکه منتظر بمانند به برپایی کمپ 1 و سپس کمپ 3 پرداختند. سرعت بسیار بالا و صعود وارونه. کمپ اصلی برپا نشده بود اما کمپ 3 در ارتفاع حدود 6400 متری برپا شده بود.
سرمای فراوان این کوه زبان زد است. در تلاش دوم میتوانند خودشان را به کمپ 4 برسانند و اینجاییست که صعود به قله را میتواند ممکن بسازد. قرار بر این بود که به سمت پایین برگردند و برای حمله نهایی آغاز به کار کنند اما یورک تصمیم میگیرد و شرایط را خوب میبیند و میخواهد به صعود ادامه دهد. بعد از 16 روز از رسیدن به کمپ اصلی آناپورنا اولین صعود زمستانی خود را میبیند و 2 نفر به نام یورک و آرتور میتوانند به قله دس یابند.
ناگفته پیداست در اینجا فداکاری کرزیسیک با اینکه توانسته بود در کمتر از 24 ساعت قله برودپیکرا صعود کند ارزش بسیاری داشت. کرزیسیک تصمیم گرفته بود به همراه واندا به پایین بازگردند. به این ترتیب قله 13ام برای یورک نیز به اتمام رسید. حال شیشاپانگما آخرین قلهای بود که برای پیوستن به باشگاه 8000 متریهای باید صعود میشد.
برنامه شیشاپانگما داستانها و سرگذشتهای بسیاری را برای یورک به همراه داشت اما بدون شک مهمترین آنها تمام شدن پروژه 14 هشت هزار متری بوده است. افتخارات زیادی برای لهستانیان در آن فصل رقم خورد. دو مسیر جدید بر روی شیشاپانگما و همچنین صعود دو قله صعود نشده در آن منطقه و همچنین صعود بانوان به این قله که خود توانسته بود به موفقیتهای این برنامه بیافزاید.
از زبان یورک بشنویم: "به پایین قدم برمیداشتم، دلایل خود من و دیگران برای خوشحالی در مغزم به دوران افتاده بود؛ مانند کولهای که بد بار زده شده است، سپس اسامی مسلسل وار آنها، چهارده قله بلند هیمالیا، برای قدم برداشتن به من کمکم میکردند، به من هماهنگی حرکت را میدادند، درست مانند وقتی که شخص بالا میرود و مجبور است بشمارد. چهارده، چهارده بار هشت هزار متری.
آیا واقعا موضوعی پایان یافته بود؟ خیر، دنیای عمودی هرگز پایان نمییابد. آنجاست. در انتظار. باز میگردم. اما صبر کن. یکبار دیگر نیز چنین فکری در مغزم گذشته بود. کی؟ البته! آن اولین باری که از نانگاپاربات شکست خورده بودم؟! مربوط به سالها پیش بود، 14 قله بلند بیشتر. به چه چیز دیگری در آن اولین برخورد فکر کرده بود؟ آه بله. که هیمالیا هر چه که باشد جای انسان عادی است. حق با من بود."
یورک پروژه را تمام کرده بود با 13 مسیر جدید یا زمستانی و تنها قلهای که از مسیر عادی صعود شده بود قله لوتسه بود. در سال 1985 تلاشی برای صعود به قله از دیواره جنوبی لوتسه بسیار دشوار انجام شده بود که البته ناکام مانده بود و با مرگ یکی از همراهان و هم طنابان تیم به پایان رسیده بود.
24 اکتبر 1989
جهت دانلود کتاب دنیای عمودی من اثر یرزی کوکوچکا به قسمت پایین مقاله مراجعه کنید.